زن در دیدگاه مولانا، تجلی رحمت پروردگار و اعلام حضور او در روی زمین است. در نظر مولانا زن در لطافت و تعالی چنان به خداوند نزدیك است كه گوئیا مخلوق نیست بلكه خالق است.
پرتو حق است آن معشوق نیست
خالق است او گوئیا مخلوق نیست
و آن آرامش و سكون و مقام امن كه خاص پروردگار است تنها در صحبت زن روی زمین حاصل میشود. هیچ موجودی به جز زن،روح بیقرار مرد را به ساحل آرامش نمی رساند.
پیامبر خدا،آنكه عالم مست گفتار او بود و سخنش آدمیان را عالم امن و آسایش بود باز به حمیرا میفرمود:
«كلمینی یا حمیرا»
یعنی :
«ای گل سرخ كوچك، با من سخن بگو».
برچسب ها بـ ‘گل سرخ’
همراه عارفان 4
چهار شنبه, 7 آگوست, 2019زندگی چیست؟
شنبه, 16 مارس, 2013آیا برای همه، معنای یکسانی دارد؟
آیا همه آنرا یکجور میفهمند، میبویند، میچشند، میبینند، لمس کرده و احساس میکنند؟
بهطور حتم اینچنین نیست.
زندگی زورمداران، زورگویان، مستکبران و دیکتاتورها چگونه میتواند با زندگی عارفان، صالحان، عاشقان، مردان خدا و صلحدوستان یکی باشد؟
اصلاً زندگی انسانهای عادی هم یکجور نیست و هیچکس مثل دیگری زندگی نمیکند، حتی اگر شباهتهای ظاهری داشته باشد، اما چون “دنیای” هرکس با دیگری متفاوت است، پس زندگیهای متفاوتی تجربه میکنند.
برای بعضیها:
زندگی گردش عقربکِ لحظههای عمری است که بهسرعت یا آهستگی میگذرد، اما کنترلی بر آن نداشته و عاقبت، توشهای اندک میگیرند یا بهرهای فراهم نمیکنند؛
یا داستان پرواز به ناکجاآبادی است که اتفاق میافتد، بدون تدبیر و خواستة پروازکنندهای که نمیداند کجا میرود و چرا میرود، تمامی عمر را در شک و تردید سپری کرده، فلسفة آمدنش را نمیداند، خودبینی و خودمحوری را رمز موفقیت میداند، نسبت به همهچیز و همهکس بدبین است و پیروزی و موفقیت خویش را در شکست و ناکامی دیگران جستجو میکند.
بعضیها از زندگی، قفسی از خاطرههای رنگی و با هزارتویی الوان و پیچ در پیچ ساختهاند و تمامی عمر خود را در آن حبس کرده و با خاطرههای تلخ و شیرینش، دلخوش یا ناخوشاند.
برای عدهای زندگی تنها اشک شمعی است که در حضور پروانه و مهتاب ریخته میشود؛
سایه شبی است که در سحرگاهان در حضور خورشید خودنمایی میکند؛
یا رنگ کمفروغ و زرد آفتاب در حضور مغرب است؛
رقص گلبرگی در حضور شبنم؛
یا سعی سالکی است در حضور دل، تا توفیق بودن و درک حضور در کنار عشق را داشته باشند.
برخی زندگی را خواب نرم شبدر در دشتی وسیع که پایانش ناپیداست، میبینند؛
یا برای عدهای دیگر، یادآور عطر خون گل سرخ در سرزمین شیدایی، عاشقی، شهادت و…..است.
گروهی دیگر، شنیدن امواج خروشان دریا؛
سکوت دلربای کوهستان؛
آواز پرندگان قبل از طلوع آفتاب؛
شوق دیدار شقایق در دشت؛
بوئیدن یاس در کوچهباغهای زندگی؛
یا حتی خواب سنگین نیلوفر در برکهای تنها را تمامیت زندگی میدانند.
زندگی هرچه میخواهد، باشد،
یک راه کوتاه حتی به درازای عمر؛
یک خواب سنگین به عمق شب تار؛
یک آه و تمنای سالک به بلندای فنا و بقا؛
یک عبادت به بلندای همت عابد؛
یک خروش به عظمت راه مجاهد؛
یک پیام به وسعت آزادی و آزادگی؛
یا یک رؤیا به وسعت دل کودکی یتیم.
اما، چه خوش و نیکوست که زندگی با هر تعبیر عارفانه، شاعرانه، فیلسوفانه، بدبینانه، دینباورانه، مادیگرایانه و…… همهچیز دارد؛
و آنهایی خوشبختترند که باور کردهاند زندگی اگر گل دارد، خار هم باید داشته باشد؛
اگر لبخند دارد، اشک هم دارد؛
اگر شادی دارد، غم هم دارد؛
اگر پیروزی دارد، شکست هم درپی دارد؛
درواقع، هیچ زندگیای بدون غم و غصه کامل نیست.
زندگی را هرطور که میخواهیم و دوست داریم یا اعتقاد داریم، ببینیم، اما بدانیم که:
اگر بتوانیم در شرایط نامطلوب زندگی، خوبیها و خوشیهای آنرا بهیاد آورده، واکنشی مطلوب و سازنده از خود نشان دهیم؛ آنگاه در مسیر انسان کاملشدن گام نهاده و موفقیت و کامیابی به دست آوردهایم.
اگر همیشه با شرایط دلبخواه مواجه باشیم و رفتار و کنش مناسب از خود نشان دهیم که هنر نکردهایم، کنش مناسب ما در شرایط نامطلوب است که قدرشناسی ما را از زیباییهای زندگی به نمایش میگذارد و ما را نزد معبود عزیز میکند.
اگر کسی بتواند اینچنین زندگی کند، اینچنین عاشق باشد و اینچنین دنیا را نگاه کند، آنگاه مرگ خوبی هم به سراغش خواهد آمد و حتی از مرگ هم احساس شادمانی و رضایت خواهد کرد.
مرگی ناخوشایند است که انسان، تنها بدیهای زندگی را ببیند، اما برای کسیکه همه چیز زندگی را یکجا پذیرفته و از “بودن” لذت میبرد، درواقع سالک و مبارزی است که خود را برای رفتن آماده میکند و حتی چگونه رفتن را هم خودش انتخاب خواهد کرد.
بهقول دون خوان ماتیوس:
” مرگ دردناک، مرگی است که در بستر به سراغ انسان میآید. وقتی داری مبارزه میکنی، مرگ نه تنها دردی ندارد، که شادیآور هم خواهد بود.”
دکتر علیرضا رحیمی بروجردی
زندگی باید کرد
دوشنبه, 9 جولای, 2012
زندگی باید کرد
گاه با یک گل سرخ
گاه با یک دل تنگ
گاه با سوسوی امیدی کمرنگ
زندگی باید کرد
گاه با غزلی از احساس
گاه با خوشه ای از عطر گل یاس
زندگی باید کرد
گاه با ناب ترین شعر زمان
گاه با ساده ترین قصه یک انسان
زندگی باید کرد
گاه با سایه ابری سرگردان
گاه با هاله ای از سوز پنهان
گاه باید روئید
از پس آن باران
گاه باید خندید
بر غمی بی پایان
لحظه هایت بی غم
روزگارت آرام
عاشقانه ها(2)
یکشنبه, 15 آوریل, 2012
زندگی باید کرد !
گاه با یک گل سرخ
گاه با یک دل تنگ
گاه با سوسوی امیدی کمرنگ
زندگی باید کرد !
گاه با غزلی از احساس
گاه با خوشه ای از عطر گل یاس
زندگی باید کرد !
گاه با ناب ترین شعر زمان
گاه با ساده ترین قصه یک انسان
زندگی باید کرد !
گاه با سایه ابری سرگردان
گاه با هاله ای از سوز پنهان
گاه باید روئید
از پس آن باران
گاه باید خندید
بر غمی بی پایان
لحظه هایت بی غم …………
روزگارت آرام ……..
اردیبهشت
شنبه, 14 آوریل, 2012همه ماه ها و فصل ها زیبا و دوست داشتنی و عزیزند،اما اردیبهشت ماه چیز دیگری است.حتی نام زیبای ایرانی این ماه هم با خود پیامی دارد:هوای بهشت خدا را در این ماه تجربه نمایید!
اردیبهشت نزدیک است.این فرصت را از دست ندهید و از هر امکانی برای لذت بردن از طبیعت استفاده نمایید.عطر بهار نارنج در باغ های مرکبات،بوی گلهای سرخ و محمدی در باغستانهای کاشان و قمصر،نمایش بی دریغ شقایق های سرخ دشتستانهای بسیاری از مناطق کشورمان و خلاصه تا دلت بخواهد زیبایی و لطافت هوا و طبیعت!
این فرصت را از دست ندهید و با سیر در طبیعت به اصل خود و خدا نزدیکتر شوید.
خانه ما
دوشنبه, 5 مارس, 2012من دلم می خواهد
خانه ای داشته باشم پر دوست
کنج هر دیوارش
دوستانم بنشینند آرام
گل بگو گل بشنو
هر کسی می خواهد
داخل خانه پر مهر و صفا مان گردد
یک سبد بوی گل سرخ به ما هدیه کند
شرط وارد گشتن
شستشوی دلها
شرط آن
داشتن یک دل بی رنگ و ریاست
به درش برگ گلی می کوبم
روی آن با قلم سبز بهار
می نویسم ای یار ……
خانه دوستی ما اینجاست
.
کوچه مردها(53)
یکشنبه, 19 فوریه, 2012
یک روز بعد از ظهر بچه های محل حسین آقا را دیدند که با سر و صدا و خوشحالی با دو جعبه کیک یزدی به خانه آمده و به همه اطلاع داد که شب مردان محله در خانه اش جمع شوند که او خبر خوشی برایشان دارند و هرچه زنها اصرار کردند که خبر چیست،چیزی نگفت و وعده بیان خبر در جلسه محلی را داد.
برگزاری اینگونه جلسات محلی در خانه یکی از اهالی محله به دلایل مختلف دیگر امری عادی شده بود و اهالی می دانستند که هنگامی که برای جلسه دعوت می شوند،باید تصمیم مهمی گرفته شود،اما این بار اینطور نبود.
حسین آقا با کمال مسرت و خوشحالی به انبوه مردانی که در اتاق پذیرایی خانه ایشان نشسته بودند،اطلاع داد که بالاخره دوندگی های او و آقای شهیدی نتیجه داد و خیابان هاشمی هم تا ابتدای قنبرآباد از مناطق شهرداری تهران شد و در داخل محدوده تهران قرار گرفت.یک باره صدای صلوات و دست زدن باهم فضای اتاق را پر کرد و همه همدیگر را در آغوش گرفتند و می بوسیدندو به سمت حسین آقا و آقای شهیدی می رفتند و آنها را در آغوش می گرفتند و حتی بعضی اصرار داشتند که دستشان را ببوسند!
ما بچه ها و خیلی از خانمها که در اتاقی دیگر مشغول ریختن چای و گذاشتن کیک یزدی ها در دیس های چینی نقش گل سرخ بودند،دلیل این همه خوشحالی را نمی دانستیم،اما همان شب و در طی صحبت هایی که مردان برای ما و یا یکدیگر می کردند،فهمیدیم که حالا محله خیلی آباد خواهد شد.خیابان و کوچه ها آسفالت خواهند شد،اتوبوس شرکت واحد تا خیابان هاشمی خواهد آمد،درمانگاه در محله تاسیس خواهد شد،آب لوله کشی به خانه ها خواهد آمد و………
حالا ما هم متوجه اهمیت موضوع شده بودیم و خیلی هم خوشحال.در ذهن هریک از ما محله ای آباد و پر از امکانات و خدمات عمومی نقش بسته بود که بسیاری از زحمات فعلی زندگی در محله ای خارج از محدوده شهری را از بین می برد.
آن شب مردهای محله آنقدر خوشحال بودند که دو تا از آقایان به پیشنهاد و اصرار بقیه رقص چوب بازی کردند و همه را به اوج سرخوشی و سرور رساندند.بعدا معلوم شد که برخورداری از همه این امکانات به چند سالی دوندگی و صبر نیاز دارد اما به هر صورت این امر آغاز شد و به سرعت زمین های محله قیمت پیدا کرد و شلوغ شد.در عرض چهار پنج سال بعدی خیابان های هاشمی و دامپزشکی تبدیل به یکی از شلوغترین و پرجمعیت ترین محلات جنوب شهر تهران گردید در عین حال هرچه محله شلوغتر شد،صفا و یکرنگی موجود بین اهالی هم کمتر شد.
یادباد،آن روزگاران یاد باد
اگر من ….بودم
سه شنبه, 20 دسامبر, 2011اگر من یک راننده تاکسی بودم
روی تاکسی زرد رنگم را با دو تصویر گل سرخ بر روی دربهایش منقش می کردم
با تک تک مسافرهایم سلام و احوالپرسی می کردم و به آنها خوش آمد می گفتم
تابستان ها کولر و زمستان ها بخاری خودرو ام را به کار می انداختم
در حالی که موزیک ملایمی را پخش می کردم برایشان شعر می خواندم و از مهربانی خدا با بنده هایش می گفتم
در گذاشتن و برداشتن بار کمکشان می کردم
به پیرها و مسن ها یاری می رساندم و به بچه ها آب و نبات می دادم
موقع پیاده شدن برایشان آرزوی ایامی خوش می کردم