برچسب ها بـ ‘ناله’
کوچه مردها 183
چهار شنبه, 25 می, 2016کوچه مردها 82
چهار شنبه, 3 اکتبر, 2012
یکی دیگر از تفریحات ما در روستای چهارباغ کلوخ پز بود.
روش کار به این صورت بود که دو نفر مسئول برپایی محل پختن سیب زمینی می شدند و یکی دو نفر دیگر به سزمین های کشت سیب زمینی اطراف می رفتند و با کندن سیب زمینی از داخل کشتزارها تعداد زیادی سیب زمینی(حدود پنجاه سیب زمینی) بر می گشتند.
دو نفر مسئول محل پخت ،کلوخ های گلی را از زمین های اطراف خود جمع می کردند و در دایره ای به قطر حدود نیم متر می چیدند و در هر ردیف که بالاتر می رفتند قطر این دایره را کمتر می کردند تا نهایتا در ارتفاه شصت هفتاد سانتیمتری این کلوخ ها به هم می رسیدند و یک شکل گنبدی پیدا می کردند که بین کلوخ ها هم فضاهای کوچکی باز می ماند.با بیرون کشیدن یکی از کلوخ ها ردیف پایین دربی در این گنبد ایجاد می شد که از همین راه چوب زیادی را داخل گنبد کلوخی می کردند و آنها را آتش می زدند.آتش ایجاد شده شروع به گرم کردن سطح داخلی کلوخ ها می نمود و با اضافه کردن دائمی چوب به آتش آنقدر این کار ادامه پیدا می کرد تا سطح داخلی همه کلوخ ها از شدت حرارت سرخ سرخ می شد.
اکنون مرحله بعدی کار شروع می شد.با یک چوب همه ذغالها و چوبهای نیمه سوخته را آرام آرام از داخل این گنبد خارج می کردند و حالا همه سیب زمینی ها را یکی یکی داخل گنبد می کردند.با ورود آخرین سیب زمینی به زیر گنبد کلوخ های سرخ از حرارت و با فرمان یکی از افراد گروه همگی شروع به خراب کردن گنبد می کردیم و سیب زمینی ها زیر تلی از کلوخ های داغ و پر حرارت مدفون می شدند.کار تمام بود.تپه خاکی حاصل شده را به حال خود رها می کردیم و یک ساعتی را به تفریحی دیگر می پرداختیم.یا در بند شنا می کردیم،یا با پرتاب چوب به درختهای مرتفع گردو از آنها گردو می چیدیم و لب رودخانه می شکستیم و می خوردیم(و به همین خاطر همیشه دستهایمان سیاه بود) و یا سراغ درختهای سیب و زردآلو و…..می رفتیم.
بعد از حدود یکساعت برمی گشتیم سراغ کلوخ پز و هر یک با چوبی خاکها را به آرامی کنار می زدیم و سیب زمینی های برشته و داغ و پخته شده را یکی یکی در می آوردیم و پوستشان را به سختی می کندیم و نمک می زدیم و می خوردیم.چقدر خوشمزه و خوش طعم بودند!چون برایشان زحمت بسیاری کشیده بودیم،همه را می خوردیم،آنقدر که ساعتی بعد همه از دل درد ناله می کردیم!
کمی بیاندیشیم(13)
سه شنبه, 19 ژوئن, 2012از درد های کوچک است که آدم می نالد
وقتی ضربه سهمگین باشد، لال می شوی.
**********
بزرگترین مصیبت برای یک انسان این است که
نه سواد کافی برای حرف زدن داشتهباشد
نه شعور لازم برای خاموش ماندن.
**********
مهم نیست که چه اندازه می بخشیم
بلکه مهم این است که در بخشایش ما چه مقدار عشق وجود دارد.
**********
اگر ۴ تکه نان خوشمزه باشد و شما ۵ نفر باشید
کسی که اصلا از مزه آن نان خوشش نمی آید (( مادر )) است.
گل و نی
دوشنبه, 30 آوریل, 2012قصه پرغصه را با نی چو نجوا می کنم
از درونش ناله های داغ و سوزان می کند
می برم نزد گلی این کوله پردرد خویش
برنمی تابد گلم،خود را پریشان می کند
می روم از نزد او تا رنج و آلام دلم
گرد غم بر وی نپاشد،او صدایم می کند
چهره گردانم به سویش،ناله ای آید ز او
ای جوانمرد کی کسی دوری زیارش می کند؟
عقل و دل
یکشنبه, 21 آگوست, 2011ذهن خود را می دهم پرواز ،من
تا شود خارج زحد وهم من
چون که عقل باشد به تنهایی خجل
می کنم همراه او دل نیز ،هم
می روند این دو به اوج کهکشان
دست در دست و تهی از رنج و غم
می رسند آنجا به طفلی زرد و زار
می گریست و ناله می کرد دم به دم
عقل من پرسید چرا نالنده ای؟
لیک مشغول شد به تیمارش دلم
تا که عقلم راز کودک،رو کند
قلب من او را رهانید از محن
باردیگر راه خود کردند پی
تا رسیدند بر فقیر،بی پیرهن
قلب من از این تماشا می گریست
لیک عقلم در تلاش رفع غم
عقل و دل با یکدگر کامل شوند
صد معما حل شود با این سخن
ای خوش آن روزی که من در این جهان
فکر خود را با دلم یکتا کنم
چه شد؟
سه شنبه, 19 جولای, 2011مردي و مردانگي افسانه شد
معبد آزادگي ويرانه شد
مال مردم را به جيب خود زدن
رايج است و راستگو،بيگانه شد
اي عجب كاين مردم غافل زخود
جايشان در مركز ويرانه شد
آنكه با مردم دلي يكرنگ داشت
حال در غربت،بسي آواره شد
از ميان شربت و شهد و عسل
قسمت ما،اشك و آه و ناله شد
زندگي با مردم دانا نكوست
جاهلان را بد دلي،پيرايه شد