تـا کــی بـه تـمـنــای وصــال تــو یــگـانـه
اشکم شود از هـر مـژه چون سـیل روانه
خواهـد به سر ایـد شـب هجـران تو یا نه
ای تـیـر غـمـت را دل عـشــــاق نـشـانـه
جـمعـی به تو مشغول و تو غائب ز میانه
رفـتـم بـه در صـومـعـه عــــابــد و زاهــــد
دیـدم هـمه را پیش رخـت راکـع و سـاجد
در مـیـکـده رهـبـانـم و در صـومـعـه عــابد
گـه مـعـتـکف دیـرم و گـه سـاکن مسـجد
یـعنی که تو را مـی طلـبم خـانه به خـانه
روزی کـه بـر افـتند حریــفان پـی هـر کـار
زاهد سوی مسجد شد و من جانب خمار
مـن یـــار طلـب کـردم و او جــلوه گـه یــار
حاجـی بـه ره کـعـبه و مـن طـالـب دیـدار
او خانه همی جـوید و من صـاحــب خـانه
هـر در کـه زنـم صـاحب ان خـانه تویی تو
هـر جـا کـه روم پرتـو کـاشـانه تـویـی تــو
در مـیـکـده و دیـر کـه جـانـانـه تـویـی تــو
مقـصود من از کعـبه و مـی خـانه تویی تو
برچسب ها بـ ‘معتکف’
از شیخ بهایی
دوشنبه, 22 فوریه, 2021کرونا و بشریت 19
شنبه, 19 سپتامبر, 2020بشر مشغول شستن دستهایش هست و جهان درنگی کرده است تا نفسی تازه کند.
اما این دست ها هنوز آلودهاند، پاک نشدهاند.هنوز در حسرت روزهای گذشته هستیم، دلمان برای آن روزها تنگ شده ، برای همان روزها که سوار بر سرعت، جهان را میآلودیم و به چیزی بدل میکردیم که اکنون شده است.
دستهایمان هنوز آلوده است. باید بیشتر بشوییم، زیرا هنوز میتوانیم بر سر تکهای نان، بستهای بیسکوئیت با هم بجنگیم. هنوز میتوانیم همهی ماسکها و دستکشها را برای خودمان بخواهیم، از دیگری سبقت بگیریم، سهم بیشتری به چنگ آوریم.
دستهای بشر آلوده است. هنوز آلوده است. باید بیشتر شست.
کرونا هنگامی خواهد رفت که پیام طبیعت را بشنویم و دل مان نه برای گذشته های ویران،که برای آینده تنگ شود.
کرونا استراحت داد، به پروازها، به ماشینها ، به مدارس و دانشگاهها ، به مساجد و امام زاده ها ، به اعتکاف و معتکف ، به نماز جمعه و جماعت ، به بازار و بازاری ، به رفت و آمد های تکراری ، به دید و باز دید های بی حاصل ، به ریخت و پاشهای عزا و عروسی ، به خرید های دم عید ، به جنگل و دریا و شمال ، به جلسات بی نتیجه اداره ها.
کرونا از هر ابر قدرتی قویتر بود. خیلی کارها کرد.
از”محی الدین عربی”
چهار شنبه, 19 ژوئن, 2013
آنها که سال ها به در حجره محبت «یُحِبُّهم و یُحِبُّونَه» معتکف بوده اند و هر چه رقم «ما سوی اللّه دارد از حرم سینه بیرون کرده اند، نه بر آسمانی التفاتی بوده و نه بر زمین، نه امید بهشت دامن وقت ایشان را تاب داده و نه خوف آتشِ دوزخْ گریبان حال ایشان گرفته، نقود کاینات از صفحه ضمیر ایشان به کلی محو شده، مگر هستی او و طلب او تو را که بر هر گوشه ای از ریشه دستار خود عشقی است، بر هر ترکی از کلاه جاه خود میلی است، بر هر تکمه ای از قبای بقای خود تکیه ای است، دعوی محبت از تو چگونه درست آید؟ درین راه منزل اولْ دل دادن است و منزل دوم شکرانه را جان بر سر نهادن.
;آمد شب عشق و تو نباشی دانم |
;رو رو که من امشب نه همانا مانم |
;در وصل تو بستر بود جانا جانم |
;چون تو رفتی ز دست شد درمانم |
رسالت بشر چیست؟(30)
یکشنبه, 20 فوریه, 2011بابا اَفْضَلِ کاشانى، افضلالدین محمد بن حسن مَرَقى کاشانى، حکیم، عارف و شاعر ایرانى نیمة دوم سدة ۶ و نیمة نخست سدة ۷ق. وی بهویژه به سبب داشتن آثار فلسفى به زبان فارسى و نیز سرودههایش، در ایران آوازهای بلند دارد، با اینهمه، شرح زندگانى وی چندان آشکار نیست.
آرامگاه وی در روستای مرق در ۴۲ کیلومتری شمال غرب کاشان است که محراب گچبری منقوش با آیههایى به خط ثلث گرداگرد آن از نمونههای ارزشمند هنر دوران مغول، و صندوقچة چوبى مشبک آن به شیوة «آلت و لغت» با تاریخ ۹۱۲ق در شمار بهترین آثار هنری عصر صفوی است .
سرگذشت ابهامآمیز بابا افضل موجب شده است که دربارة او افسانهها ساخته و پرداخته شود: خویشى خواجه نصیرالدین طوسى با وی و دور ماندن کاشان از گزند مغولان با میانجیگری خواجة طوسى به احترام بابا افضلالدین، شیفتگى پادشاه زنگبار نسبت به بابا که در خدمت او به لباس درویشى درآمد و پس از مرگ وی معتکف آرامگاهش گردید، دیدار شیخ سعدی با بابا افضل، مقام والای او نزد سلطان محمود غزنوی، و تعلق خاطر بابا به پسری خیاط پیشه، و در نتیجه عزلتگزینى وی در پایان عمر، از آن جملهاند که هیچیک پذیرفتنى نیست، در عین آنکه از شخصیت تأثیرگذار او حکایت دارد (بیشتر…)