عصر ایران؛ مهرداد خدیر- بیستم مهر ماه به عنوان روز بزرگداشت حافظ نامگذاری شده است. خواجه شمسالدین محمد حافظ شیرازی برای ایرانیان فراتر از یک شاعر و سخنشناس ارج و مقام دارد و طی بیش از 600 سالی که از درگذشت جسمانی او میگذرد نه تنها از شهرت و محبوبیت او کاسته نشده بلکه این ادعا گزاف نیست که در این 644 سال انگار همواره زنده بوده است.
کدام ایرانی است که با حافظ دمخور نباشد و سخن او را شیرین نداند و از او مدد نخواسته و با تفالی هم که شده لختی آرام نگرفته باشد؟
داریوش شایگان در کتاب 5 اقلیم حضور مینویسد: 5 شاعر بزرگ ایران، همچنان در تمام شئون زندگی ایرانیان حضور دارند و از فردوسی، خیام، مولانا، سعدی و حافظ نام میبرد و به همین خاطر این 5 نام را همواره حاضر و نه تنها شاعر دانسته و درباره اقلیم حضور آنان نوشته است.
اغراق نیست اگر بگوییم در میان این 5 نفر هم حضور حافظ پررنگتر است و بیسبب نیست که از او با عنوان « لسان الغیب» یاد میشود.
برچسب ها بـ ‘عصر ایران’
حافظ 1
دوشنبه, 22 ژوئن, 2020رقص آیینی 1
شنبه, 8 دسامبر, 2018عصرایران؛ احسان محمدی-
خودش برای استقبال آمد جلوی در. با قامتی مردانه، دستهای گوشتی بزرگ و صورتی مهربان. پشت سرش همسرش ایستاده بود، لاغر اندام با چادری سفید به سر و شرمی قدیمی. علی ایلنت دوست ایرانشناسم تلفنی با استاد هماهنگ کرده بود که برویم دیدنش.
پا توی خانه که گذاشتیم انگار وسط یک جشن بومی بودیم. بدون ساز. دور تا دور اتاق و تمام دیوارها پُر بود از عکسهای استاد فاروق کیانی پوشیده در لباس محلی در حال رقص. آرام و سنگین قدم بر میداشت. عرض هال را طی کردیم. نشست روی مبل. بالای سرش چند عکس قدیمی بود. از آنها که رنگ و رویشان رفته اما بویشان نه.
خوش آمد گفت و تبریک سال نو. با کلامی شمرده و با وقار، درست مثل راه رفتنش. محمد فاروق کیانیپور معروف به فاروق کیانی مشهورترین رقصنده محلی و آئینی در شرق ایران است. نگاهش میکنم و چشمهایم دنبال نشانهای میگردد که وصلم کند به نماهنگ «نوایی نوایی» که بارها از تلویزیون پخش شد. همان که رویا نونهالی هم در آن ایفای نقش کرد.
– فقط نوایی نبود، خودم نمایش شیخ صنعان را خیلی دوست دارم. یکسال با گروه کار کردم. سه ساعت روی صحنه بودیم.
وقتی از این نمایش حرف میزند هیجان را میشود در کلامش دید. پوستر را روی دیوار نشانم میدهد.- شصت شب پی در پی اجرا داشتیم در تالار وحدت. استقبال اینقدر زیاد بود که خیلیها باور نمیکردند. کار سختی بود اما وقتی ما روی صحنه میرفتیم آنچنان سکوتی بود که من صدای نفس کشیدن تماشاگرها را میشنیدم. به جای واژه «رقص» میگوید «بازی». -که واچیک زبان پهلوی را به یاد میآورد- از بازیهای محلی تربت جام حرف میزند. برای نشان دادن یک حرکت همانطور که روی مبل نشسته، کف دستش را میگیرد بالا و انگشتهایش را شکل کاسه در میآورد.
– ما در بازی «آفر» که از آفرینش میآید تمام مراحل واقعی آیین کشاورزی را روی صحنه بازی میکنیم. از کاشت و داشت و برداشت گرفته تا مناجات و ستایش و نیایش خدا. یک آفر دیگری هم داریم که مراحل بافت قالی از چیدن پشم گوسفندان تا فروش قالی بافته شده را اجرا میکنیم. این تئاتر است. یک جور پانتومیم است.
کلاس و کارگاهی ندارد اما دلش خوش است به پسرهایش که راه پدر را ادامه دادهاند اما اعتقاد دارد که مسیر رقص آئینی به خاطر کج سلیقگی منحرف شده است.
– الان گروههایی هستند که کار میکنند، خوشحالم که این هنر بومی زنده مانده، حالا ایرادهایی هست. مثلاً برای یک مراسم این گروهها رو دعوت میکنند میگویند دو دقیقه اجرا کنید، اجرا میکنند، پنج دقیقه اجرا کنید، اجرا میکنند! در حالیکه این بازی ها مقدمه دارد، متن دارد، همینطور نیست که هر تکان دادن دست و پایی اسمش بشود بازی محلی.
برنامه ریزی برای آینده
شنبه, 1 دسامبر, 2018عصر ایران؛ جواد محمدی –
چه بخواهیم و چه نخواهیم میمون ها شبیه ترین موجودات به ما انسان ها هستند. اما تفاوت عمده ای که ما را از میمون ها متمایز می کند چیست؟
دانشمندان دانشگاه لایپزیک آلمان، برای رسیدن به پاسخ این سؤال آزمایش های متعددی را انجام دادند. آنها ابتدا فهرستی از ویژگی های انسانی را تهیه کردند و سپس هر کدام از آنها را یک به یک درباره انسان ها و میمون ها آزمایش کردند. در این آزمایش ها، به جای انسان های بالغ، از کودکان استفاده شد زیرا کودکان غریزی تر از بزرگسالان رفتار می کنند.
فرق مهم انسان و میمون چیست؟ دانشمندان لایپزیک آلمان پاسخ می دهند
نتیجه آزمایش ها حیرت انگیز بود. در آزمایش “شناخت خود”، میمون ها همانند انسان ها توانستند “خود” را در آینه تشخیص دهند. این در حالی است که بسیاری از حیوانات، با دیدن تصویر خود در آینه گمان می کنند که حیوان دیگری را دیده اند و گاه به آن حمله می کنند!
آزمایش دیگر، “توانایی حل مسأله” بود. دانشمندان داخل لوله ای باریک، اندکی آب ریختند و ته آن، تکه ای غذا انداختند. لوله عمیق و باریک بود و دست کسی به آن تکه غذایی نمی رسید. هم بچه های انسان و هم میمون ها توانستند با اندکی تأمل راه دستیابی به آن را بیابند: کمی آب به داخل لوله افزودند و غذا به همراه آب بالا آمد و آن را برداشتند. بنابراین معلوم شد که میمون ها هم مانند انسان ها ، در اصل داشتن قدرت حل مسأله یکسان اند.
آزمایش های دیگری هم انجام شد، مانند آزمایش یادگیری، آزمایش توان استفاده از ابزار و حتی ابزار سازی، آزمایش آداب معاشرت و حتی آزمایش دانش فیزیک و تشخیص وزن اجرام.
جالب اینجاست که در همه این آزمایش ها، میمون ها همانند بچه های آدم ها رفتار کردند و مشخص شد که در هیچ کدام از این ویژگی ها، تفاوت بنیادینی بین انسان و میمون نیست. مثلاً میمون ها نیز مانند انسان ها ، برای برخی کارهای خود، ابزارهای خاص آن کار را تولید می کنند و تنها فرق شان با انسان این است که انسان ابزارهای پیچیده تری می سازد ولی در اصل توانایی ابزار سازی، یکسان هستند.
پس فرق اصلی انسان و میمون چیست؟ پاسخ در یک آزمایش نهفته بود. دانشمندان موزی را بیرون قفس یک میمون و با فاصله ای اندک از آن با یک نخ، آویزان کردند. میمون نمی توانست با دست خود موز را بردارد. دانشمندان، میله ای کج در اختیار میمون قرار دادند؛ آنها از قبل می دانستند که میمون ها هم مانند انسان ها قادر به استفاده از ابزار هستند. میمون با آن میله کج، موز را به طرف خود کشید و آن را خورد. سپس وقتی می خواست به محل خواب خود برود که با میله های قفس فاصله داشت، میله را هم با خود برد و فردا صبح که می خواست به سمت میله های قفس بیاید، میله را هم با خود آورد.
دانشمندان دریافتند که میمون قادر به برنامه ریزی است بنابر این وقتی موز را گرفت و خورد و به طرف رختخوابش رفت، میله را با خود برد و صبح بازگرداند زیرا می دانست که ممکن است بدان نیازمند باشد.
ادامه تحقیقات دانشمندان که با آزمایش های پیچیده تری همراه بود و از ذکرشان صرف نظر می کنیم، منجر به کشف این واقعیت شد که توانایی میمون برای برنامه ریزی کوتاه مدت است و او تنها می تواند برای حداکثر 14 ساعت آینده خود برنامه ریزی داشته باشد و از برنامه ریزی های میان مدت و بلند مدت برای آینده اش، کاملاً ناتوان است.
بدین ترتیب مشخص شد که فرق اصلی انسان و میمون نه در صورت ها و دمی که میمون دارد و انسان ندارد که در یک چیز است: انسان می تواند به آینده فکر و برای آن برنامه ریزی کند ولی میمون این توانایی را ندارد.
با این کشف علمی، مهم ترین کاری که هر کدام از ما ، برای پر رنگ کردن مرز خود و میمون ها، می توانیم انجام دهیم “برنامه ریزی برای آینده” است؛ به زندگی هایمان برگردیم و ببینیم تا چه اندازه برنامه ریز هستیم؟
خوب بودن سخت نیست!
شنبه, 24 نوامبر, 2018عصرایران؛ احسان محمدی-
دانشجوی افغان خوش ذوقی دارم که هر وقت فرصت داشته باشیم با هم گپ می زنیم. گاهی اوقات انگار سفر در زمان است. آدم را یاد «بوی جوی مولیان و یاد یار مهربان آید همی» می اندازد. چند روز پیش در مورد واژه هایی حرف زدیم که تکرارشان هم تلخی می آورد. مثل بیمارستان. گفت ما می گوییم شفاخانه، یا به جای صعب العبور از «دشوار گذر» استفاده می کنیم.
می گفت حتی بعضی به جای «سقف» می گویند «آسمانخانه» یا «چشمدید» را به معنای «چیزی که شما دیده اید و تجربه کرده اید» به کار می برند. یا جایی خواندم که در افغانستان به زن باردار می گویند: «امیدوار!». ترکیب های دلنشین و دوست داشتنی.
کلمه ها از گلوله ها زخم های عمیق تری بر جا می گذارند. زخم گلوله خوب می شود اما گاهی جای بعضی زخم های زبان همیشه تازه می ماند. ترازویی برای وزن کردن بار منفی و مثبت واژه ها نیست. اینکه وقتی به یک نفر می گوییم «بدبخت»، نمی شود فهمید که چند کیلو بار روی شانه هایش می گذاریم که قامتش شکسته می شود.
این روزها عادت مان شده که مدام خبرهای بد به هم بدهیم. از فقر و بیکاری و گرانی و قتل و تجاوز و اسیدپاشی و … شده ایم قاصد خبرهای همه تلخ است. مثل بادام فروشی که همه بادام هایش مزه زهر گرفته اند.کار دشوار خوب بودن در روزهای ناخوب!
برخی اهل رسانه می گویند «خبر» خبر است و بد و خوب ندارد. ذات خبر هیجان است و استرس. اینکه حال شما را خوب کند یا بد به شما بستگی دارد. گران شدن دلار برای دلال جماعت خبری شیرین تر از شهد بود اما برای کسی که بیمار بود و باید داروهای خاص می خرید تلخ و گزنده…….
در این مورد وحدت نظری وجود ندارد. حتی تلاش هایی برای تولید خبر مثبت و خوب و راه اندازی سایت و خبرگزاری انجام شد اما آیا می شود خبر خوب ساخت؟ خبر ساختنی است یا مثل عشق آمدنی؟
چند وقتی شروع کردم به نوشتن اتفاقات کوچک اما خوشایند زندگی. اسمش را گذاشتم اتفاق خوب روز. چیزهایی که می دیدم را آخر شب می نوشتم. مثل اینها:
– رفتم دنبال یک گواهی پزشکی. منشی مطب تلخی نکرد، قیافه نگرفت، از خود دکتر بیشتر کلاس نگذاشت، آمرانه برخورد نکرد. به جایش لبخند زد و با آرامش کارم را راه انداخت.
– ایستگاه مترو تئاتر شهر برای خودش کشوری است. بساط دستفروشها. یکشنبه نزدیک 10 شب زنی داشت از توی بساط کوچک خوراکیاش چیزهایی میریخت توی کیسۀ پیرمردی که معلوم بود سخت نیازمند است. اینکه زن باشی و تا نیمه شب در این شهر شلوغ کار کنی و بخشندگی یادت نرود فوق العاده است.
– حوالی سهروردی از کارگرهای قالیشویی که پشت یک نیسان داشتند غذا میخوردند آدرس پرسیدم. راهنمایی کردند. یکی از آنها تعارف کرد بفرما ناهار! تشکر کردم. گفت حالا که تا اینجا اومدی سر سفره، دست ما رو رد نکن! سیبی از وسط نصف کرد و داد.
– توی تاکسی پسر جوانی بود که داشت می رفت پادگان جوادی نیا در آبیک. اولین روز خدمت سربازی. مرد میانسالی کنارش نشسته بود. و تمام مدت روحیه می داد که این پادگان هتل است و نگران خدمت نباش و زود می گذره و … گاهی با چند کلمه میتوانیم به یک نفر امید بدهیم.
– صبح سر راهم مردی با موهای سفید داشت با لوله پولیکایی بلند قندیلهای کنار یک سقف را پائین میریخت. من که رسیدم ایستاد. لبخند زد. لبخند زدم. گفتم خدا قوت! گفت قندیل ها خطرناکن! ممکنه ناغافل بیفتن روی سرّ یه رهگذار. من بیکار بودم توی خونه گفتم یه کاری بکنم…
هرگز باورم نمیشد همین روزمرگی های کوچک تاثیرگذار باشد. دهها و صدها پیام گرفتم از خوانندگان که میگفتند همین نکتهها باعث شده در طول روز دنبال اتفاقهای کوچک زندگی بگردند و آخر شب سرک بکشند به صفحۀ من تا ببیند اتفاق خوب روز چه بوده. مثل یک نیاز.
خودم هم بیشتر از قبل عادت کردم به «خوب دیدن». گاهی فکر میکنم مقابل چشممان آینۀ کبودی گذاشتهایم که مدام سیاهیها و تاریکیها و تلخیها را میبیند. قبول دارم که روزگار تلخی است اما تمرین کنیم به خوب دیدن. حتی در حد همین اتفاقهای کوچک که اتفاقاً مرهمهای بزرگی هستند در روزگاری که زخم میزند. وقتی کسی به دادمان نمیرسد، خودمان به خودمان کمک کنیم!
نسبت ما با توسعه 12
شنبه, 28 جولای, 2018پس راه حل چیست؟
به قول آقای مصطفی داننده در سایت عصر ایران:
در روزهای نه چندان دور در ایران، ثروتمند به کسی گفته میشد که کار تولیدی میکرد. خیلی از آنها بنز هم داشتند. وقتی در خیابان بنزی میدیدید در بسیاری از مواقع صاحب آن یک کارخانه دار یا تولید کننده بود.
آنها به واسطه تولید خود، شغل هم ایجاد میکردند. پولدار هم بودند.البته مالیات هم میدادند.
تولید آنها باعث میشد مردم از اجناس ایرانی استفاده کنند. چون نان بخشی از مردم وابسته به این تولید بود. بسیاری از خانوادهها در این چرخه زندگی میکردند.
حالا اما داستان فرق کرده است. قفلی به در تولید خورده است. بسیاری ار سرمایه دارها دیگر حاضر نیستند پول خود را وارد تولید کنند. تولید تنها و تنها شکست و از دست رفتن سرمایه را با خود به همراه دارد. بسیاری میترسند پول خود را وارد تولید کنند.
عدم حضور این افراد در تولید باعث شده است، موج بیکاری کشور را بردارد. وقتی تولید نباشد، کار هم نیست.
ما و همسایه ها 1
چهار شنبه, 27 دسامبر, 2017عصر ایران؛ جعفر محمدی*
یکم – چند وقت پیش، با راننده تاکسی میانسالی هم مسیر بودم. تقریباً دندانی به دهان نداشت؛ می گفت که کودکی اش را در جمهوری آذربایجان شوروی سپری کرده است. از همان اوایل زندگی مشکل دندان داشته و هر گاه دندانی درد می گرفت، پدرش او را نزد دندانپزشک می برده و دندانش را می کشیدند.
می گفت: آن موقع، آمپول بی حسی وجود نداشت. دندان های مرا در حالی که از درد و وحشت به خود می پیچیدم، می کشیدند. یک بار وسط کشیدن دندان، از مطب فرار کردم. دندانپزشک و پدرم به دنبالم دویدند و وسط کوچه مرا گرفتند و کشان کشان داخل مطب بردند و بقیه دندانم را کشیدند!
دوم – بعد از فروپاشی شوروی، این فرصت برای مردم شهرهای جمهوری آذربایجان فراهم شد تا بتوانند بعد از ده ها سال به ایران بیایند و بستگان خود را ببینید. دوستی در ارومیه تعریف می کرد که یکی از اهالی باکو که به ایران آمده بود، بعد از ناهار و شام در خانه میزبان اورمیه ای اش، مدام با حسرت می گفت: خوش به حال تان، شما به اندازه کافی غذا برای خوردن دارید و سیر می شوید. یا بعد از حمام کردن می گفت: چه جالب! آب وسط استحمام قطع نمی شود!
سوم – دوستی که در باکو، دندانپزشکی خوانده است می گوید که کمتر 10 سال قبل، یکی از دندانپزشکان ایرانی را برای بازدید از دانشکده دندانپزشکی باکو برده است و آن دندانپزشک ایرانی، بعد از دیدن دانشکده و کلینیک دندانپزشکی آن، حالش به هم خورده از آن همه عقب ماندگی، تجهیزات غیربهداشتی و روش های منسوخ پزشکی.
همین دوست سابقاً دانشجو -که امروز دندانپزشک شده است- می گوید: اخیراً به همراه همان دندانپزشک پیشکوست، به باکو رفتیم و از همان جاهایی که یک دهه پیش بازدید کرده بودیم، دوباره دیدن کردیم. این بار او، بر عکس دفعه قبل، متحیر و حسرت زده بود از پیشرفت های دندانپزشکی آذربایجان، تجهیزات مدرنی که در ایران نظیرش نیست یا خیلی کم است و نیز از دانش بروز دندانپزشکان آنجا.
جمهوری آذربایجان که زمانی رئیس جمهورش به استاندار اردبیل زنگ می زد و درخواست سیب زمینی می کرد تا شکم مردمانش را سیر کند و از سرمای سوزان آنجا سخن می گفت تا دل مقام ایرانی به رحم آید و مرز را باز کند تا تانکرهای نفت، برایشان سوخت ببرند، امروز به کشوری تبدیل شده است که با رشد فزاینده ای توسعه می یابد. صنعت، بازرگانی،کشاورزی، توریسم،شهرسازی، توسعه روابط با جهان و اصلاحات اجتماعی در جمهوری آذربایجان با برنامه ریزی دقیق پیش می رود به گونه ای که شما در هر سفر سالانه به این کشور می توانید عمق و وسعت تغییرات و اصلاحات را چه در محیط و چه در رفتارهای عمومی متوجه شوید.
در این مطلب، نمی خواهیم مؤلفه های توسعه و آمارهای اقتصادی جمهوری آذربایجان را بررسی کنیم؛ عجالتاً می خواهیم یادآوری کنیم که این همسایه مان هم از جا کَند و اکنون به سرعت در مسیر توسعه می راند. قبل از آذربایجان، امارات متحده عربی، ترکیه و این اواخر قطر و عربستان، برنامه های توسعه خود را عملی کرده و لحظه به لحظه – و نه حتی روز به روز – در حال فاصله گرفتن از ما هستند.
به خود ببالیم!
شنبه, 5 دسامبر, 2015“گراهام دیوید هیوز” جهانگرد و فیلمساز ۳۴ ساله بریتانیایی که از سال ۲۰۰۹ رکورد سفر بدون هواپیما به ۲۰۱ کشور جهان را دارد، ایران را جزء یکی از ۱۰ کشور برگزیده خود و دوست داشتنی ترین کشوری خواند که تا کنون از آن دیدار کرده است.
به گزارش عصر ایران این مرد بریتانیایی اهل لیور پول نخستین سفر خود را در سال ۲۰۰۹ با سفر به اروگوئه آغاز کرد و سپس پس از ۴ سال به تمامی کشورهای جهان بدون هواپیما سفر کرده است.
نخستین مُهر گذرنامه گراهام در اول ژانویه ۲۰۰۹ در کشور اروگوئه ثبت شده و آخرین آن به عنوان پایان سفرش به همه کشورهای دنیا در جزیره “سیشلز” در اقیانوس هند ثبت شده است.
پاسپورت وی به دلیل پر شدن مهرهای ورود و خروج به کشورها در ۴ سال گذشته ، ۴ بار تعویض شده است. نام او در کتاب رکوردهای گینس به عنوان فردی که به تمامی کشورهای جهان بدون استفاده از هواپیما سفر کرده ، ثبت شده است.
وی اخیرا ویدئویی ۲۰۱ ثانیه ای از ۲۰۱ کشوری که به آن سفر کرده است روی شبکه یوتیوب قرار داده است.
درباره سفر به ایران خاطره ای جالب تعریف کرده است:
این مرد بریتانیایی در این باره در پاسخ به سوالی که چه درسی از سفرهایش به کشورهای جهان گرفته است، گفت :” درس اصلی که گرفتم این بود که هیچگاه ملتی را بخاطر دولت آن قضاوت نکنم. دوستانه ترین کشوری که دیدم ایران بود و اصلا انتظارش را نداشتم.
وی به خاطره خود از سفر به ایران اشاره می کند و می افزاید:” سوار در یک اتوبوس بین شهری بودم و پیر زنی کوچک جثه در مقابلم نشسته بود و با موبایلش صحبت میکرد. ناگهان رو به من کرد و با ایما و اشاره گوشی خود را به من داد. من که نمی دانستم او چه می خواهد.گوشی را گرفتم و گفتم:سلام. صدای مرد جوانی را شنیدم که خیلی روان انگلیسی صحبت می کرد.وی گفت که مادربزرگش نگران من است که نکند جایی را نداشته باشم که چیزی بخورم. او می خواست تا مرا به خانه اش ببرد تا برایم صبحانه درست کند. این بود که دوباره به انسانیت ایمان آوردم و دانستم که مردم چه خوبند. روحیه بزرگمنشی همه جا هست و شاید هم من خوش شانس ترین آدم زمینم.
وی ایران را جزء ده کشور سرآمدی دانست که تجربه سفر به آن را یافته است و از آرش جوان ایرانی که در سفارت هند به او پیشنهاد سفر به ایران را داد و خانواده او در ایران که به او در جریان سفر کمک فراوانی کرده اند،تشکر کرد..
منبع سایت خبری عصر ایران
سیستم آموزشی فنلاند
یکشنبه, 9 فوریه, 2014عصر ایران؛ صالح سپهری فر
دوره ابتدایی در فنلاند شش سال است. معمولاً کودکان هر 6 سال را با یک معلم میگذرانند. بچهها معلم خود را با نام کوچک صدا میکند، در سر کلاسها میتوانند دمپایی به پا کنند و خلاصه اینکه کار و هوایی بسیار دوستانه در کلاسها جریان دارد. در دورة ابتدایی خبری از تکلیف خانه و امتحان نیست. تنها در دوره دبیرستان، آنهم به شکل محدود و نه چندان رسمی، تکلیف خانه و امتحان وجود دارد. بچه ها در وقت آزاد خود به تفریح، ورزش یا فعالیت های هنری می پردازند.
منزلت والای معلمان در فنلاند:
معلمان در جامعه فنلاند شان و منزلتی هم رده با پزشکان و وکلا دارند. تمامی معلمان در این کشور دارای مدرک کارشناسی ارشد هستند و معمولاً از میان 10 درصد ممتاز فارغالتحصیلان دانشگاه انتخاب میشوند. همچنین معلمان حقوق و مزایای بسیار بالایی دارند. آنها هر روز تنها چهار ساعت تدریس میکنند و البته هر هفته باید دو ساعت در کلاسهای آموزش ضمن خدمت شرکت کنند. شغل معلمی از شغل های پرطرفدار در فنلاند است و کثیری از شهروندان متقاضی خدمت درآن هستند.
نظام آموزشی، رمز پیشرفت فنلاند:
فنلاند منابع طبیعی چندانی ندارد و به همین دلیل فنلاندی ها، نیروی انسانی را اصلیترین منبع اقتصادی کشور خود می دانند. از نظر فنلاندی ها آموزش و پرورش هزینه نیست، بلکه نوعی سرمایهگذاری بلندمدت است. به همین دلیل شاید هیچ شگفتآور نباشد که درآمد ناخالص ملی فنلاند با جمعیت 4/5 میلیونی نفری برابر با 250 میلیارد دلار باشد. کافی است این رقم را با درآمد ناخالص ملی 514 میلیارد دلاری ایران هفتاد و چند میلیونی قیاس کنید تا بهتر متوجه این تفاوت شوید!