اما سالهاست که اهداف اماممان را فراموش کرده ایم و بی توجهیم به یاری خواستن او از تمام انسان هایی که در طول تاریخ بشریت در مقابل این سوال او قرار گرفته اند که در آخرین لحظات زندگی اش پرسید: کیست که مرا یاری کند؟
بر سر و سینه خود می کوبیم،بر مظلومیت او و یارانش صادقانه و دردمندانه می گرییم،اما حاضر نیستیم قدمی در راهش برداریم،البته اقلیتی مومن و پیرو واقعی وجود دارند اما اکثریت فقط چند روزی را به عزاداری ظاهری سالار شهیدان بشریت قرار می دهند و پس از آن تا محرمی دیگر راه کوفیان زمانه اش را می روند!
به تعبیر زیبای دکتر شریعتی:
“حسین بیشتر از آب تشنه ی لبیک بود. افسوس که به جای افکارش، زخم های تنش را نشانمان دادند و بزرگترین دردش را بی آبی نامیدند.
اگر در جامعه ای فقط یک حسین و یا چند ابوذر داشته باشیم هم زندگی خواهیم داشت هم آزادی هم فکر و هم علم خواهیم داشت و هم محبت هم قدرت و سرسختی خواهیم داشت و هم دشمن شکنی و هم عشق به خدا.
از هنگامی كه به جای شیعه علی (ع) بودن و از هنگامی كه بهجای شیعه حسین (ع) بودن و شیعه زینب (س) بودن، یعنی «پیرو شهیدان بودن»، «زنان و مردان ما» عزادار شهیدان شدهاند و بس، در عزای همیشگی ماندهایم
این كه حسین (ع) فریاد میزند:آیا كسی هست كه مرا یاری كند و انتقام كشد؟» «هل من ناصر ینصرنی؟» مگر نمی داند كه كسی نیست كه او را یاری كند و انتقام گیرد؟ این سؤال، سؤال از تاریخ فردای بشری است و این پرسش از آینده است و از همه ماست.
حسین (ع) یك درس بزرگتر ازشهادتش به ما داده است و آن نیمهتمام گذاشتن حج و به سوی شهادت رفتن است. مراسم حج را به پایان نمیبرد تا به همه حجگزاران تاریخ، نمازگزاران تاریخ، مؤمنان به سنت ابراهیم، بیاموزد كه اگر هدف نباشد، اگر حسین (ع) نباشد و اگر یزید باشد، چرخیدن بر گرد خانه خدا، با خانه بت، مساوی است.”
آنها كه تن به هر ذلتى مى دهند تا زنده بمانند، مرده هاى خاموش و پلید تاریخند و ببینید آیا كسانى كه سخاوتمندانه با حسین به قتلگاه خویش آمده اند و مرگ خویش را انتخاب كرده اند – در حالى كه صدها گریزگاه آبرومندانه براى ماندنشان بود و صدها توجیه شرعى و دینى براى زنده ماندن شان بود – توجیه و تأویل نكرده اند و مرده اند، اینها زنده هستند؟ آیا آنها كه براى ماندنشان تن به ذلت و پستى، رها كردن حسین و تحمل كردن یزید دادند، كدام هنوز زنده اند؟”
برچسب ها بـ ‘شهادت’
یا حسین 3
شنبه, 14 اکتبر, 2017مقالات 86
یکشنبه, 19 فوریه, 2017انسان و تنهاییش 8
از این گونه شواهد بسیار می توانم بیاورم.اجازه دهید مثال آخر را از توصیه شهید حمید باکری به دوستانش برایتان بنویسم:
دعا كنيد كه خداوند شهادت را نصيب شما كند، در غير اين صورت زماني فرا ميرسد كه جنگ تمام ميشود و رزمندگان امروز سه دسته ميشوند: یک: دستهاي كه به مخالفت با گذشته خود برميخيزند و از گذشته خود پشيمان ميشوند. دو: دستهاي كه راه بيتفاوتی را بر ميگزينند و در زندگي مادي غرق ميشوند. سوم: دستهاي كه به گذشته خود وفادار ميمانند و احساس مسئوليت ميكنند كه از شدت تنهایی و مصایب و غصهها دق خواهند كرد. پس از خداوند بخواهيد با رسیدن به شهادت از عواقب زندگي پس از جنگ در امان بمانيد، چون عاقبت دو دسته اول ختم به خير نخواهد شد و جزو دسته سوم ماندن هم بسيار سخت و دشوار خواهد بود.
ارنست یونگ ،روانشناس بزرگ معاصر هم در این مورد نظریاتی اعلام نموده است. او در مورد روحیات متفاوت “آدم” و “انسان” عقیده بسیار جالبی دارد.ایشان معتقد است که:”آدم “ها اخلاق بردگی دارند و “انسان” ها ،اخلاق اربابی!
اخلاق بردگی ،یعنی همین چیزی که 99 درصد مردم به آن معتقدند؛ اخلاقی که میگوید در مهمانیها و جمع فامیل لبخند بزن، اگر عصبانی میشوی، خوددار باش و فریاد نزن، وقتی دخترعمویت بچه دار میشود برایش کادو ببر،وقتی دوستت ازدواج میکند بهش تبریک بگو، وقتی از همکارت خوشت نمیآید، این را مستقیم بهش حالی نکن،برای این که دوستت، همسرت، برادرت ناراحت نشوند خودت را،عقاید و احساساتت را سانسور کن، برای به دست آوردن تأیید و تحسین اطرافیان، لباسی را که دوست داری نپوش،اگر لذتی برخلاف شرع و عرف و قوانین جامعه بشری است آن را در وجودت بکش و به خاک بسپار، فداکار، مهربان، صبور، متعهد، خوش برخورد و خلاصه، همرنگ و همراه و هم مسلک جماعت باش…
اخلاق اربابی،اما کاملا متفاوت است.افرادی که به اخلاق اربابی پایبندند، از نظر روانشناسی، آدمهایی هستند که به بالاترین حد از بلوغ روانی رسیده اند و قوانین اخلاقی را نه از روی ترس از خدا و جهنم و قانون و پلیس و همسر و پدر و مادر و نه به طمع پاداش و تشویق اجتماعی، که برمبنای وجدان خودشان تعریف میکنند. البته وجدان شخصی این افراد، مستقل، بالغ، صادق و سالم است، اهل ماست مالی و لاپوشانی نیست، صریح و بی پرده است و با هیچکس، حتی خودشان تعارف ندارد. بزرگترین معیار خالقان اخلاق اربابی برای اعمال و رفتارشان، رسیدن به آرامش و رضایت درونی است. اخلاق اربابی مرزهای وسیع و قابل انعطافی دارد و هرگز خشک و متعصب نیست.
برای تودههایی که مقید و مأخوذ به اخلاق بردگی هستند، اخلاق اربابی، گاه زیبا و تحسین برانگیز، گاهی گناه آلود و فاسد و در اکثر مواقع گنگ و نامفهوم است.
یونگ میگوید افرادی که به اخلاق اربابی رسیده اند تاوان این بلوغ را با تنهایی و طرد شدگی پس میدهند. آنها به رضایت درونی میرسند ولی همیشه برای اطرفیانشان، دور از دسترس و غیرقابل درک باقی میمانند.
به مناسبت دهه فجر
شنبه, 4 فوریه, 2017سالگردی دیگر از انقلاب فرا رسیده است.
انقلابی که دنیا را تکان داد و حالا بخوبی تاثیراتش را بر همه جهان مشاهده می کنیم.
انقلابی که به قیمت جان دادن و شهادت صدها هزار نفر از بهترین جوانان جهان به دست آمد.
این انقلاب بسیاری از دوستان و دشمنانمان را در جهان به خود آورد و به تکاپو واداشت ،اما در مورد خودمان چه؟
پیشرفت کرده ایم یا پسرفت؟
هرکدام را که معتقد باشید،سوال بعدی این است:
شما چقدر در این پیشرفت یا پسرفت موثر بوده اید؟
حضور در بارگاه الهی و لزوم پاسخ به شهدای انقلاب در مورد این سوال نزدیک است.
فراموش نکنید که بی تفاوتی،بی گناهی نیست. دانه در کتاب کمدی الهی می نویسد:
“بیشتر جمعیت جهنم از افراد بی تفاوت تشکیل شده است!”
کوچه مردها 117
چهار شنبه, 16 اکتبر, 2013قبل از اینکه سال آخر دبستان را شروع کنم ،تابستان گرمی را تجربه کردیم.آن موقع کولر و پنکه و….نداشتیم.همه اهالی محل پنجره های خانه را باز می گذاشتند و با ریختن آب روی حصیرهایی که جلوی پنجره آویزان بود،هم مانع دید غریبه ها می شدند و هم با وزیدن نسیم روی حصیر های خیس هوای خنکی را روی پوست خود احساس می کردند!
در یکی از این بعدازظهرهای گرم که من از خواب بعدازظهری برخاستم،با کمال تعجب متوجه کاغذ بزرگی که روی آن عکسهایی بود و مطالبی روی آن نوشته شده بود،شدم که کنارم روی قالی افتاده بود.با دقت نگاهش کردم.دیدم آیه ای از قزان در بالا نوشته شده و عکسی از یک آقای عینکی هم زیرش چاپ کرده اند و زیر عکس نوشته اند شهید………. و در ادامه اشاره کرده بودند که این فرد در مبارزه با رژیم شاهنشاهی به شهادت رسیده است و در نهایت قسم خورده بودند که انتقام خون او را خواهند گرفت و با یقین پیش بینی کرده بودند که رژیم سلطنتی ظالم سقوط خواهد کرد و همه جنایتکاران در دادگاه های خلقی به سزای اعمالشان خواهند رسید.
از ترس نفسم بند آمده بود.نه دلم می آمد که آنرا نخوانده رها کنم و نه جرئت می کردم که بخوانمش. تصور می کردم که این را یک ساواکی(مامور وزارت اطلاعات زمان شاه) از پنجره به داخل خانه انداخته و الان هم از گوشه ای دارد عکس العمل من را تماشا می کند!؟
با ترس و لرز از اتاق به داخل حیاط رفتم و از آنجا وارد محوطه انبار و حمام طرف دیگر خانه شدم و بدون اینکه چراغی روشن کنم،اعلامیه را تا آخر خواندم و بعد هم با کبریت آن را آتش زدم و خاکسترش را هم داخل چاه حمام ریختم.با این وجود تا دوسه روز نگران بودم و در خانه و کوچه مراقبت می کردم که گیر ماموران ساواک نیفتم!!
زندگی چیست؟
شنبه, 16 مارس, 2013آیا برای همه، معنای یکسانی دارد؟
آیا همه آنرا یکجور میفهمند، میبویند، میچشند، میبینند، لمس کرده و احساس میکنند؟
بهطور حتم اینچنین نیست.
زندگی زورمداران، زورگویان، مستکبران و دیکتاتورها چگونه میتواند با زندگی عارفان، صالحان، عاشقان، مردان خدا و صلحدوستان یکی باشد؟
اصلاً زندگی انسانهای عادی هم یکجور نیست و هیچکس مثل دیگری زندگی نمیکند، حتی اگر شباهتهای ظاهری داشته باشد، اما چون “دنیای” هرکس با دیگری متفاوت است، پس زندگیهای متفاوتی تجربه میکنند.
برای بعضیها:
زندگی گردش عقربکِ لحظههای عمری است که بهسرعت یا آهستگی میگذرد، اما کنترلی بر آن نداشته و عاقبت، توشهای اندک میگیرند یا بهرهای فراهم نمیکنند؛
یا داستان پرواز به ناکجاآبادی است که اتفاق میافتد، بدون تدبیر و خواستة پروازکنندهای که نمیداند کجا میرود و چرا میرود، تمامی عمر را در شک و تردید سپری کرده، فلسفة آمدنش را نمیداند، خودبینی و خودمحوری را رمز موفقیت میداند، نسبت به همهچیز و همهکس بدبین است و پیروزی و موفقیت خویش را در شکست و ناکامی دیگران جستجو میکند.
بعضیها از زندگی، قفسی از خاطرههای رنگی و با هزارتویی الوان و پیچ در پیچ ساختهاند و تمامی عمر خود را در آن حبس کرده و با خاطرههای تلخ و شیرینش، دلخوش یا ناخوشاند.
برای عدهای زندگی تنها اشک شمعی است که در حضور پروانه و مهتاب ریخته میشود؛
سایه شبی است که در سحرگاهان در حضور خورشید خودنمایی میکند؛
یا رنگ کمفروغ و زرد آفتاب در حضور مغرب است؛
رقص گلبرگی در حضور شبنم؛
یا سعی سالکی است در حضور دل، تا توفیق بودن و درک حضور در کنار عشق را داشته باشند.
برخی زندگی را خواب نرم شبدر در دشتی وسیع که پایانش ناپیداست، میبینند؛
یا برای عدهای دیگر، یادآور عطر خون گل سرخ در سرزمین شیدایی، عاشقی، شهادت و…..است.
گروهی دیگر، شنیدن امواج خروشان دریا؛
سکوت دلربای کوهستان؛
آواز پرندگان قبل از طلوع آفتاب؛
شوق دیدار شقایق در دشت؛
بوئیدن یاس در کوچهباغهای زندگی؛
یا حتی خواب سنگین نیلوفر در برکهای تنها را تمامیت زندگی میدانند.
زندگی هرچه میخواهد، باشد،
یک راه کوتاه حتی به درازای عمر؛
یک خواب سنگین به عمق شب تار؛
یک آه و تمنای سالک به بلندای فنا و بقا؛
یک عبادت به بلندای همت عابد؛
یک خروش به عظمت راه مجاهد؛
یک پیام به وسعت آزادی و آزادگی؛
یا یک رؤیا به وسعت دل کودکی یتیم.
اما، چه خوش و نیکوست که زندگی با هر تعبیر عارفانه، شاعرانه، فیلسوفانه، بدبینانه، دینباورانه، مادیگرایانه و…… همهچیز دارد؛
و آنهایی خوشبختترند که باور کردهاند زندگی اگر گل دارد، خار هم باید داشته باشد؛
اگر لبخند دارد، اشک هم دارد؛
اگر شادی دارد، غم هم دارد؛
اگر پیروزی دارد، شکست هم درپی دارد؛
درواقع، هیچ زندگیای بدون غم و غصه کامل نیست.
زندگی را هرطور که میخواهیم و دوست داریم یا اعتقاد داریم، ببینیم، اما بدانیم که:
اگر بتوانیم در شرایط نامطلوب زندگی، خوبیها و خوشیهای آنرا بهیاد آورده، واکنشی مطلوب و سازنده از خود نشان دهیم؛ آنگاه در مسیر انسان کاملشدن گام نهاده و موفقیت و کامیابی به دست آوردهایم.
اگر همیشه با شرایط دلبخواه مواجه باشیم و رفتار و کنش مناسب از خود نشان دهیم که هنر نکردهایم، کنش مناسب ما در شرایط نامطلوب است که قدرشناسی ما را از زیباییهای زندگی به نمایش میگذارد و ما را نزد معبود عزیز میکند.
اگر کسی بتواند اینچنین زندگی کند، اینچنین عاشق باشد و اینچنین دنیا را نگاه کند، آنگاه مرگ خوبی هم به سراغش خواهد آمد و حتی از مرگ هم احساس شادمانی و رضایت خواهد کرد.
مرگی ناخوشایند است که انسان، تنها بدیهای زندگی را ببیند، اما برای کسیکه همه چیز زندگی را یکجا پذیرفته و از “بودن” لذت میبرد، درواقع سالک و مبارزی است که خود را برای رفتن آماده میکند و حتی چگونه رفتن را هم خودش انتخاب خواهد کرد.
بهقول دون خوان ماتیوس:
” مرگ دردناک، مرگی است که در بستر به سراغ انسان میآید. وقتی داری مبارزه میکنی، مرگ نه تنها دردی ندارد، که شادیآور هم خواهد بود.”
دکتر علیرضا رحیمی بروجردی
کوچه مردها 90
چهار شنبه, 28 نوامبر, 2012
قبلا در مورد مستاجرهایی که یک اتاق طبقه پایین را به آنها اجاره می دادیم،نوشته بودم و همینطور “آقا درویش” را هم که یکی از آنها بود معرفی کرده بودم.این مرد زحمتکش و بسیار معتقد از نظر مذهبی دو خواهر داشت که بالای پنجاه سال داشتند و هردو مجرد مانده بودند.تا آنجا که من می دانم خواهر بزرگتر که”حبیب” می خواندنش به خاطر خواهر کوچکترش”بلقیس” که کمی ساده لوح و ساده اندیش بود از ازدواج صرف نظر کرده بود تا مراقب او باشد.
آدم های بسیار بی آزار و زحمتکشی بودند.روزهایی که به خانه ما می آمدند(در حقیقت به خانه برادر خود می آمدند)مادر من بسیار خوشحال می شد،چون این دو دختر پیر در تمامی کارهای خانه به او کمک می کردند و به کارهای سنگینی همچون تمیز کردن در و دیوار خانه هم می پرداختند و هیچ توقعی هم از کسی نداشتند و به غذایی قانع بودند.از بس که رخت و لباس دیگران را می شستند همیشه دستهایشان سرخ و چروک دار بود!
صفای وجود این دو نفر و بی آزار بودنشان همیشه مایه اعجاب و تحسین من بود و با وجود کم سن و سالی و کودکی بازهم کاملا برایم روشن بود که این دو نفر خیلی با آدم های معمولی فرق دارند و از آنها بهترند.
دو خواهر مثل پروانه دور هم می گشتند و باهم مهربانی می کردند.بعضی اوقات هم باهم قهر می کردند و دعوا،اما اصلا تاب تحمل ناراحتی یکدیگر را نداشتند و خیلی زود همدیگر را بغل می کردندو باهم دوباره مهربان می شدند.همینطور که کار می کردند با زن برادر خود”ملوک خانم” و مادرم به زبان محلی خوانساری از همه چیز صحبت می کردند و درد دل اما به خوبی به یاد دارم که این دو خواهر از صحبت کردن و بد گویی در مورد دیگران یا به قول خودشان”غیبت کردن”چقدر گریزان بودند.
در آن سن و سال کم با خودم قرار گذاشته بودم که وقتی بزرگ شدم و پولدار ،برایشان خانه کوچکی بخرم تا دونفری به آسودگی و بدون نیاز به دیگران زندگی کنند.با همه عقل و اندیشه کم خود می دانستم که چند سال دیگر که پیر بشوند،کسی به فکرشان نخواهد بود و تنها خواهند ماند.برادرشان هم که به زور چرخ زندگی خود را می گرداند و توان کمک به آنها را نداشت.اما بازی روزگار چنین تدارک دیده بود که پس از شروع جنگ تحمیلی و شهادت دوتا از پسرهای “آقا درویش”در جنگ این دو وجود پاک و معصوم طاقت این درد را نیاورند و به فاصله کمی از دنیا بروند.خداوند یقینا در عرش خود بهترین پذیرایی را از آنها خواهد نمود.