چیستم من؟غافلی از مقصدش دور
می دوم بیراهه ها را،با دو چشم کور و بی نور
گشته مشغول در هیاهوی جهان بی ترحم
می شوم هردم به جایی،همچو بی عقلان مهجور
با عروسک های دنیا،سخت سرگرم بازی
غافل از سیل شب و روز،می شوم بیمار و رنجور
خلق گوید خلقت ما،از برای حکمتی بود
من نیابم حکمت خلق،بار بر دوشم چو یک مور
زین شلوغی های دوران،وز خرابی های ایام
چون توانم وارهانم،این تن بیمار و کم زور؟