واعظا از نفرت و بیزاری و کینه مگو
عشق را جاری کن و از مهر و همیاری بگو
این همه جنگ و جدل مقصود از خلقت نبود
نازنینا از پیامبر قصه رحم و شفقت را بگو
این جهان بهر تلاش و مردی و آزادگی است
داستان رادمردان گذشته از خود و دنیا بگو
گر دوروزی میهمان خاک ویرانش شدیم
از حکایتهای وصل و جنت و یاران رعنایش بگو
ما برای بارش مهر خدا در این کویر پر ز خس
آمدیم تا سرفرازو سربلند نزدش رویم،این را بگو
راز خلقت،عاشقی با بنده های بیکس و درمانده است
خود بسوزان همچو پروانه به گرد آدمی ، چیزی مگو
برچسب ها بـ ‘جنت’
برای چه آمدیم؟
دوشنبه, 27 فوریه, 2017همه چیز عشق است!
دوشنبه, 17 اکتبر, 2016نهادم پای در عشقی که بر عشاق سر باشم
منم فرزند عشق جان ولی پیش از پدر باشم
به ظاهربین همیگوید چو مسجود ملایک شد
که ای ابله روا داری که جسم مختصر باشم
زمانی بر کف عشقش چو سیمابی همیلرزم
زمانی در بر معدن همه دل همچو زر باشم
منم پیدا و ناپیدا چو جان و عشق در قالب
گهی اندر میان پنهان گهی شهره کمر باشم
در آن زلفین آن یارم چه سوداها که من دارم
گهی در حلقه می آیم گهی حلقه شمر باشم
اگر عالم بقا یابد هزاران قرن و من رفته
میان عاشقان هر شب سمر باشم سمر باشم
مرا معشوق پنهانی چو خود پنهان همیخواهد
وگر نی رغم شب کوران عیان همچون قمر باشم
مرا گردون همیگوید که چون مه بر سرت دارم
بگفتم نیک می گویی بپرس از من اگر باشم
اگر ساحل شود جنت در او ماهی نیارامد
حدیث شهد او گویم پس آنگه در شکر باشم
به روز وصل اگر ما را از آن دلدار بشناسی
پس آن دلبر دگر باشد من بیدل دگر باشم
بسوزا این تنم گر من ز هر آتش برافروزم
مبادم آب اگر خود من ز هر سیلاب تر باشم
پله های عرفان 1
شنبه, 11 جولای, 2015شیخ أبوسعید أبوالخیر فرمود که عارف را چهل مقام بباید تا قدمِ او در کویِ عرفان درست آید:
مقام اول «نیّت» است. عارف را باید که نیت چنان بود که اگر دنیا و نعمتش و عقبی و جنّتش و بلا و محنتش بدو نشان دهند، دنیا و نعمتش به کافران ایثار کند و عقبی و جنتش به مؤمنان ایثار کند و خود بلا و محنت اختیار کند.
مقام دوم «إنابت» است. اگر در خلوت باشد، خدا را بیند، تغیّر عالم سَر ایشان را نجنباند و بلای حق، مرغ مهر ایشان را نپراند.
مقام سیّم «توبه» است. همه خلق توبه کنند از حرام و حرام نخورند تا در عذاب گرفتار نیایند. ایشان توبه کنند از حلالی که می خورند تا در حرام و شبهت نیفتند.
مقام چهارم «ارادت» است. همه عالم راحت خواهند و با آن، مال و نعمت و ایشان محنت خواهند و با آن ملک و ولایت.
مقام پنجم «مجاهدت» است. مردم جهد کنند تا ده با بیست کنند و ایشان جهد کنند تا بیست، نیست کنند.
مقام ششم «مراقبت» است. مراقبت، نگاه داشتن بُوَد نفس خود را در خلوت تا لاجرم پادشاهِ عالم، معصوم دارد ایشان را از معصیت.
مقام هفتم «صبر» است. اگر بلای کونَین بر ایشان گمارند، اندر آن آه نکنند و اگر محبّتِ عالمیان بر ایشان فرود آید، جز در کویِ صبر راه نکنند.
مقام هشتم «ذکر» است. به دل او را دانند و به زبان او را خوانند. هرگه که درمانند، راه جز به درگاه او ندانند.
مقام نهم «رضا» است. اگرشان برهنه دارد، خشنود باشند و اگرشان گرسنه دارد، خشنود باشند و هرگز در کویِ اختیار منزل نکنند.
مقام دهم «مخالفتِ نفس» است. هفتاد سال نَفْس هایِ ایشان می نالد در آرزوی یکی نعمت و نیابد مگر رنج و محنت.
مقام یازدهم «موافقت» است. بلا و عافیت و عطا و منع به نزدیکِ ایشان یکی بود.
مقام دوازدهم «تسلیم» است. اگر تیرِ قضا از کمین گاهِ بلا بر ایشان تاختن آرد، خود را در منجنیقِ تسلیم نهند و پیش تیر بلا باز شوند و جان و دلِ خود را سپر سازند و در برابرِ تیر قضا بازایستند.
مقام سیزدهم «توکّل» است. نه از خلق چیزی خواهند و نه از حق. او را از بهرِ او پرستند و سؤال و گفتار در میان نه. لاجرم پادشاهِ عالَم ایشان را به آرزو رساند به وقتِ حاجت و شمار در میان نه.
مقام چهاردهم «زهد» است. از همه دنیا مرقعی دارند به صد پاره از کرباس و گلیم و نَمَد پاره. آن مرقّع به نزدیک ایشان فاضل تر است از سقلاطون و مقراضی، هزار باره.
مقام پانزدهم «عبادت» است. همه روز مشغول باشند به خواندنِ قرآن و تسبیح و همه شب ایستاده باشند. تن هاشان در خدمت، کوشان، دل هاشان از عشق و محبّتِ احدیّت، جوشان، سرهاشان از پی مشاهده ملک، خروشان.
مقام شانزدهم «ورع» است. از هر طعامی نخورند و از هر لباسی نپوشند و با هر کسی ننشینند. جز صحبتِ حقّ تعالی نگزینند.
مقام هفدهم «إخلاص» است. همه شب نماز کنند و همه روز روزه دارند، چون نفس ایشان در طاعت نیاید و طاعت بینند، پنجاه ساله طاعت به یکی شربت آب بفروشند و به سگی یا به کسی دهند، آنگه گویند: ای نفس! دانستی که آنچه تو کردی، خدای را نشاید؟
مقام هجدهم «صدق» است. یک قدم بی راستی ننهند و یک نَفَس به جز از راستی نزنند. زبانشان از دل خبر دهد و دلشان از سر خبر دهد و اسرارشان از حضرت خبر دهد.
مقام نوزدهم «خوف» است. چون در عدل او نگرند، از بیم بگدازند و به طاعت هیچ امید نه.
مقام بیستم «رجاء» است. چون در فضلِ او نگرند، از شوق می نازند و بیم و فَزَع در میان نه.
برای دردانه ام!
دوشنبه, 12 ژانویه, 2015گلی دارم،نگهدارش خدایا
همیشه سبز و زیبا باد خدایا
میان باد و باران و بلایا
وجودش بی گزند بادا خدایا
چو بر بالین نهد زیبا سرش را
به جنت میهمانش کن خدایا
چو برخیزد ز خواب صبحگاهی
وجودش را مصفا کن خدایا
قصه غصه من
دوشنبه, 13 آگوست, 2012قصه این غصه را با هرکه گفتم،دود شد
در عزای روح من،خوناب دل چون رود شد
تا رسد این رود به ملک دل،ز اشک دیده ام
شور گشت و شادی از این دل چه آسان،دور شد
شوربختی بین ،رفیقان می دهندم صد نوید
که فلانی دل قوی دار،خانه ات در آن جهان پرنور شد
من ندانم که چه سان با ملک ویران در جهان
می شود درملک جنت صاحب صد مکنت وپرزور شد
شعری از “اصحاب پارک”
شنبه, 17 سپتامبر, 2011از پدرم و دوستانش که نام آنها را “اصحاب پارک”گذاشتم ،قبلا نوشته ام.یکی از این بزرگواران به مناسبتی مرا مورد لطف قرار داد و یکی از اشعارش را در اختیار من گذاشت که برایم بسیار جالب بود.حیفم آمد شما نخوانیدش:
ایران ما
ای خاک پاک،ای وطن،ای باصفاترین
چون آفتاب روشناییت،دلرباترین
خلاق ذوالجلال تورا برتر آفرید
گشتی به هر کجای جهان،باصفاترین
بهر جهان دگر ،اگر بوده آن بهشت
در این جهان بهشت تویی،دلگشاترین
ایران من چه دلکش و نامت چه دلرباست
ای نام تو به جمله جهان،آشناترین
خوشتر بود زجنت و رضوان،هوای تو
جنت تویی،بهشت تویی،خوش هواترین
پاینده باش ای وطن،ای خاک مشکبیز
ای در مقام عز و شرف،اعتلاترین
تابنده شو چو مهر و درخشنده شو چو ماه
با ملتی قوی،همه از با خداترین
هرگز نمیرد آنکه به دل دارد عشق تو
با حی بمان به دور زمان،با بقاترین
تاریخ تو،حوادث بسیار دیده است
بر نام تو رقم زده،پرماجراترین
آشوب و فتنه های فراوان تو دیده ای
بس دشمنی که جمله بد از اشقیاترین
آزاد و شدرها ،وطن از کید دشمنان
بودند خلق ما همه از روشناترین
مادر مقدس است و تو هم مام میهنی
مادر بود به مهر و وفا،باوفاترین
از بهر اعتلای وطن،خوش بود برین
حب الوطن شعار شود،پرنواترین
خلیل برین خوئی-19/5/1390