ماجراي دوران اقبال و اوج حكومت حاكم خودكامه و نيز پايان كار او را تاريخ ثبت كرده است . در اين ميان آنچه همواره مبهم مي ماند يا با پوششي از دروغ به ما عرضه مي شود، چگونگي آغاز كار اوست . از ويژگي هاي مهم شخص خودكامه، تمايل شديد او به تسلط يافتن بر تاريخچة زندگي گذشته است . چرا كه او مي خواهد، سابقه اي مناسب و دلخواه براي خود بسازد و در اين راه نيز در پاك كردن آثار و علائم مربوط به گذشته كه بعضاً ناخوشايند است، موفق عمل مي كند. زيرا زماني كه در كانون توجه عوام قرار مي گيرد، آن قدر قدرت دارد كه گذشتة خود را نيز به دلخواه بازسازي كند.
در اين ميان بازگويي تاريخچة زندگي او بسيار شنيدني مي شود . او از سينة گرگ شير خورده، شير نري به او جنگ و مبارزه آموخته و حتي مدت ها قبل از ظهو ر او ستارة بختش در آسمان ديده شده تا به مردم ناآگاه خبر ظهور قريب الوقوع يك موجود استثنايي را بشارت دهد اما فرد قدرت طلب خودكامه هم چنان كه در تصرف قدرت تامه موفق نمي شود، در اينجا نيز ناكام مي ماند. او اگرچه جفاكاري پيروز است و قاتلي موفق، اما در پاكساز ي گذشته و از ميان برداشتن سابقة خود ناموفق است.
برچسب ها بـ ‘بشارت’
نقد و تحلیل جباریت 27
یکشنبه, 19 ژانویه, 2020نقد و تحلیل جباریت 21
یکشنبه, 8 دسامبر, 2019در چنين شرايطي فرد قدرت طلب خودكامه، حل سريع بحران و ايجاد رفاه و آسايش ابدي را بشارت مي دهد، البته ممكن است كسان ديگري نيزباشند كه وعده هايي از اين قبيل بدهند، اما فرد قدرت طلب عامل بسيار مهم و اساسي تري را پيش مي كشد: اسطورة دشمن ! اين دشمن كيست؟ همساية نزديك! و هر كسي همسايه اي دارد كه از او بدش بيايد ! آيا كسي واقعاً پيدا مي شود كه چنين همسايه اي نداشته باشد؟ دشمن نامبرده، عينيت همان خاكستر حقارت هاست شيوة كار بدين گونه است كه هواداران فرد قدرت طلب خودكامه، نمونه و الگوي ملت محسوب شده، از خانواده اي اصيل به شمار مي روند و تبديل به نجيب زادگاني مي شوند كه به واسطة پيوند با فرد قدرت طلب خودكامه اصالت خود را به اثبات مي رسانند. بنابراين فرد خودكامه قبل از هرگونه اقدام عملي براي كمك به دست فروش ورشكستة ما، هدايايي اين چنيني را به او تقديم مي كند.
اولاً آن كه فرد خودكامة قدرت طلب معادله هاي پيچيده را به صورت ساده و همه فهم بازنويسي مي كند، يعني جهان و روابط پيچيده و مرموز آن را بر مبناي عوامل بسيار سطحي و به راحتي قابل درك از دو نوع سياه يا سفيد، خوب يا بد، خير يا شر رسم مي كند. حالا حتي دست فروش ما نيز مي تواند به راحتي از قضايا سردرآورد و بفهمد كه چرا در شرايطي كه بعضي ها خوب زندگي مي كنند، او متحمل اين همه رنج و دشواري است.
دوم آن كه فرد قدرت طلب در فرآيند دست يابي به قدرت احساس كينه و دشمني مردم را تحريك كرده، به آن مشروعيت مي بخشد. فرد خودكامه با رنگ و بوي اعتقادي دادن به اين احساسات آن را پديد ه اي شريف و اصيل نشان مي دهد. احساساتي كه در گذشته مي بايست نهفته و پنهان مانده و ابراز آن باعث شرم مي شد و همواره در مقايسة خود به ديگران يك احساس حقارت را برمي انگيخت كه براي فرار از آن مجبور بود ديگران وداشته هاي آن ها را يكسره نفي كند، حال با طرز تلقّي جديد باعث افتخار وسربلندي مي شود. حالا مي توان بخل و حسادت ورزيدن را بدون آن كه فكر
كنيم نسبت به ديگران رشك برده يا تنگ نظري مي كنيم به كار بنديم واين چنين ميل به تخريب و ويران گري ارزش هاي موجود شعله ور شده و رد صحنة عمل فعال مي شود كه البته اين خود مقولة عجيبي است.سوم آن كه فرد قدرت طلب در روند كسب قدرت به آدم هاي خُرده پا نوعي احساس وجود و ثبات مي بخشد. فرد قدرت طلب به او چنين القا مي كند كه” وقتي تو و من به عنوان ما با هم وحد داشته باشيم، مي توانيم به راحتي همة معضلات را حل كنيم . هيچ كس جز من نگران وضع تو نيست. تو بخشي از وجود مني و من پاره اي از تو”.
آخرالزمان 19
یکشنبه, 6 ژانویه, 2019ولی در موارد دیگر از علائمی که رجعت عیسی و وقوع آخرالزمان را خبر میدهد و از حوادثی که پیش از آن روی خواهد داد، به تفصیل سخن میرود: بشارت عیسی به سراسر جهان خواهد رسید. پیغمبران کذّاب و مسیحان دروغین ظاهر خواهند شد، قحطها و وباها و زلزلههای بزرگ و جنگها و بلاهای سخت روی خواهد داد، آفتاب و ماه تاریک میشوند و ستارگان فرو میریزند، اساس افلاک متزلزل میشود، برادر برادر را و فرزند پدر را به هلاکت میسپارد و پدر فرزند را به قتل میرساند، «اما همهاینها آغاز دردهای زه است» (مرقس، ۱۳: ۴ـ۲۷؛ متی، ۳:۲۴ـ۳۱؛ لوقا، ۸:۲۱ ـ۲۸). در پایان این احوال علامت پسر انسان بر آسمان پدیدار و مسیح «در جلال خود در ابرها» (متی، ۳:۲۴، ۶۴) و یا «با فرشتگان قدرت خود و در آتش مشتعل» (رساله دوم به تسالونیکیان، ۷:۱ـ ۸؛ رساله اول به قرنتیان، ۱۳:۳). ظهور خواهد کرد، دشمنان خدا و دجال فریبکار را که معجزههای دروغین میآورد و مردم را به گمرانی و ارتداد میکشاند، نابود خواهد کرد (رساله دوم به تسالونیکیان، ۸:۱ ـ۹، ۳:۲ـ۹)، و دشمن آخرین که مرگ است نابود خواهد شد (رساله اول به قرنتیان، ۲۶:۱۵). سپس مردگان با پیکری روحانی زنده خواهند شد (رساله اول به قرنتیان، ۴۴:۱۵ـ ۴۵) و مسیح داوری بزرگ را برقرار خواهد کرد، بدکاران در آتش خواهند سوخت و مؤمنان و پاکان «چون آفتاب رخشان خواهند شد» (متی، ۴۱:۱۳)، زمین و آسمان نو میشود و خلق جدید آغاز خواهد شد (متی، ۲۸:۱۹؛ رساله دوم پطرس، ۱۳:۳).
شرح وقایع آخرالزمان در کتاب عهد جدید از همه جا مفصلتر و نزدیکتر به فرجامشناسی یهود در کتاب مکاشفه یوحنا آمده است. این کتاب که در اواخر سده ۱ قم نوشته شده، شامل رؤیاها و مکاشفاتی است درباره پایان جهان، که غالباً به صورت تمثیلهای عجیب، از آن گونه که در کتاب دانیال نبی دیده میشود بیان شده، و تصویری از شهر آسمانی (اورشلیم سماوی) که جایگاه مؤمنان و رستگاران است ارائه میدهد (۹:۲۱، ۵:۲۲). پیش از رجعت عیسی، تحولات عظیم کیهانی واقع میشود (چون باریدن خون و آتش از آسمان، خونین و زهرآگین شدن دریاها و رودها، تاریک شدن خورشید و ماه و ستارگان… که در پی هم از دمیدن ۷ فرشته در صورهای خئد روی میدهد)، فتنهها و بلاهای عظیم بروز میکند، چون بیماری و مرگ، جنگ و کشتار، قحط و خشکسالی (بابهای ۶، ۱۵، ۱۶). سپس مسیح با سپاهی از فرشتگان ا آسمان فرود میآید، ۲ حیوان عجیبی که نمودار قدرتهای شیطانی حاکمند و جهان را به فساد کشیدهاند و نیز دجال و پیروانش مغلوب و نابود میشوند، دجال در دریای آتش افکنده میشود و پرندگان از خون و گوشت جباران و بدکاران سیر میشوند (۱:۱۳ـ ۱۸، ۱۱:۱۹ـ۲۱). چون قدرتهای شیطانی نابود شدند، شیطان خود به زنجیر کشیده میشود، و ۰۰۰،۱ سال در قعر هاویه محبوس میماند (۱:۲۰ـ۱۰). در این ۰۰۰،۱ سال شهیدان زنده میشوند و مسیح بر جهان حکومت میکند و صلح و خیر و برکت در جهان برقرار میگردد. رنج و بیماری و مرگ نیست، ماه چون خورشید تابناک و خورشید ۷ بار از ماه تابناکتر میگردد. در پایان این هزاره، شیطان از بند رها میشود و سپاه یأجوج و مأجوج اورشلیم را محاصره میکند. ولی آتشی از آسمان فرو میریزد که نیروهای شیطانی را نابود میکند و شیطان در دریای آتش سوخته میشود. پس از آن رستاخیز همگانی برپا و داوری بزرگ آغاز میشود، فرشتگان کتاب اعمال را میگشایند، گنهکاران به دریای آتش انداخته میشوند و نیکوکاران که نامشان در «دفتر حیات» ثبت است، در جهانی نو که ملکوت الهی است به حیات جاوید میرسند (باب ۲۰).
مقالات 75
یکشنبه, 4 دسامبر, 2016این موارد را، یعنی رسیدن آدم به انسانیت را می توان در داستان”شاه و کنیزک” مولوی به خوبی مشاهده نمود:
“پادشاهی که به همراه چاکران و نزدیکان خود به شکار می رود، در سر راه خویش به کنیزکی بر میخورد. کنیزک ، دل از شاه ربود و شاه با همان یک نظر ، یک دل که نه ، صد دل شیفته و فریفته ی جمال و زیبایی کنیزک گشت و چونان دل شده ای ، دین و دل باخته ی او شد و گفت :
جان من سهل است،جان جانم اوست
دردمند و خسته ام درمانم اوست
هرکه درمان کرد مر جان مرا
برد گنج و در و مرجان مرا
شاه با دادن زر و سیم فراوان، سرانجام کنیزک را به چنگ آورد. امّا این وصال و خوشی ها و دوستکامی های آن دیری نپایید . کنیزک رنجور و بیمار گشت .
آن کنیزک از مرض چون موی شد
چشم شه از اشک خون چون جوی شد
پادشاه همه ی پزشکان را فرا خواند. در آغاز هر یک مدعی بودند که در شفا بخشی ، دَم مسیحایی دارند و چونان مسیح معجزه می کنند ( هر یکی از ما مسیح عالمی است ). با گذشت زمان روشن شد که این طبیبان به گزاف ادعا می کردند و از درمان کنیزک وتشخیص درد و رنج او درماندند.
شاه که از این طبیبان مدعی و گزافه گوی نا امید شد ، با حالتی شکسته دل و نالان و پریشان ، رو به درگاه حق کرد و بادلی آکنده از سوز و گداز عشق و از سرزاری و درماندگی ، سرگرم راز ونیاز و غم دل گفتن بر آستان حق شد درمیان این احوال ، خواب او را در ربود، در عالم رؤیا پیری راز آشنا و نهان دان ، بر او نمایان می شود و می گوید :
پادشاها : برتو بشارت باد که حاجات تو روا گردید ، فردا ناشناسی از جانب ما نزد تو میآید که حکیمی صادق و نیک کردار است و درمان درد تو به دست اوست.
دیگر روز ، پادشاه پس از ساعاتی انتظار ، همان چهره ای را که در عالم رویا دیده بود ، در برابر قصرش به جای آورد و به گرمی او را مورد پذیره و نواخت خویش قرار داد.
شه به جای حاجبان خود پیش رفت
پیش آن مهمان غیب خویش رفت
گفت معشوقم تو بودستی نه آن
لیک کار از کار خیزد در جهان
دست بگشاد و کنارانش گرفت
همچو عشق اندر دل و جانش گرفت
سپس پادشاه ، این حکیم را بر بالین کنیزک حاضر کرد. حکیم با معاینه ومشاهده ی رنگ رخسار و علامات وی گفت : آنچه پزشکان مدعی پیشین به او داده اند ، به خطا بود ، زیرا آنان درد حقیقی را تشخیص نداده اند.
گفت هر دارو که ایشان کرده اند
آن عمارت نیست،ویران کرده اند
درد وغم این کنیزک ، از گونه ای دیگر است و من درمان آن را می دانم. درد و رنجوری او ریشه در دل او دارد. درد عشق است و این زاری و بی تابی برخاسته از دل است.
دید از زاریش کو زار دل است
تن خوش است و او گرفتار دل است
عاشقی پیداست از زاری دل
نیست بیماری چو بیماری دل
علت عاشق ز علت ها جداست
عشق اصطرلاب اسرار خداست
ماجرای پایان ناپذیر حافظ 31
سه شنبه, 12 جولای, 2016برای هرملت نیز مانند فرد،یک وجدان آگاه و ناآگاه قومی است،وجدان مشترک،وباز،همانگونه که در فرد”ژن”ها انتقال پیدا می کنند،ژن های قومی نیز در نهاد نسلهای متعدد می خزند،و بصورت خصلت های مشترک خفته روی می نمایند.حال اگر زخمه ای باشد که بر این تارهای درون نواخته شود،به ناگهان بیدار می شوند و به نوا می آیند.
سر توفیق حافظ،و اینکه در میان عرف و عامی و بی دین و دیندار،مقبولیت پیدا کرده است،و هر فرقه او را از خود می نگارد،به سبب آن است،برای این است که این تارهای خفته مشترک را به لرزه درمی آورد.لازم نیست که از کلام او درک معنی دلخواه خود بکنند.همان بس است که بپندارند که تسلا و بشارتی از آن می یابند.کلام حافظ بار تسلا و بشارت بر خود دارد،تسلا از رنج های بی حسابی که ایرانی در طی تاریخ دراز خود کشیده،و بشارت از اینکه راه رهایی بسته نیست.
این مرد ،کل تاریخ ایران را در خود فشرده و بصورت قطرات”بیت”بیرون داده است.بنابراین برای شناخت او ما باید هم تاریخ ایران و هم خود را بشناسیم.اگر معمایی در حافظ باشد،همان معمای قوم ایرانی است.این یک رویداد خاص زبان فارسی است.گویا در زبان دیگری نتوان یافت کتابی را که به تنهایی بیانگر روح یک ملت باشد،و این ملت با همه اختلاف های مشربی،در دعده گاه این کتاب به هم تلاقی کنند،و از آن عجیب تر آنکه فرد ایرانی،تعارض های شخصیتی خود را – که از آنها بی خبر است – در این کتاب بازشناسد.
مقالات 18
یکشنبه, 6 سپتامبر, 2015از آدم تا انسان 18
این موارد را، یعنی رسیدن آدم به انسانیت را می توان در داستان”شاه و کنیزک” مولوی به خوبی مشاهده نمود:
“پادشاهی که به همراه چاکران و نزدیکان خود به شکار می رود، در سر راه خویش به کنیزکی بر میخورد. کنیزک ، دل از شاه ربود و شاه با همان یک نظر ، یک دل که نه ، صد دل شیفته و فریفته ی جمال و زیبایی کنیزک گشت و چونان دل شده ای ، دین و دل باخته ی او شد و گفت :
جان من سهل است،جان جانم اوست
دردمند و خسته ام درمانم اوست
هرکه درمان کرد مر جان مرا
برد گنج و در و مرجان مرا
شاه با دادن زر و سیم فراوان، سرانجام کنیزک را به چنگ آورد. امّا این وصال و خوشی ها و دوستکامی های آن دیری نپایید . کنیزک رنجور و بیمار گشت .
آن کنیزک از مرض چون موی شد
چشم شه از اشک خون چون جوی شد
پادشاه همه ی پزشکان را فرا خواند. در آغاز هر یک مدعی بودند که در شفا بخشی ، دَم مسیحایی دارند و چونان مسیح معجزه می کنند ( هر یکی از ما مسیح عالمی است ). با گذشت زمان روشن شد که این طبیبان به گزاف ادعا می کردند و از درمان کنیزک وتشخیص درد و رنج او درماندند.
شاه که از این طبیبان مدعی و گزافه گوی نا امید شد ، با حالتی شکسته دل و نالان و پریشان ، رو به درگاه حق کرد و بادلی آکنده از سوز و گداز عشق و از سرزاری و درماندگی ، سرگرم راز ونیاز و غم دل گفتن بر آستان حق شد درمیان این احوال ، خواب او را در ربود، در عالم رؤیا پیری راز آشنا و نهان دان ، بر او نمایان می شود و می گوید :
پادشاها : برتو بشارت باد که حاجات تو روا گردید ، فردا ناشناسی از جانب ما نزد تو میآید که حکیمی صادق و نیک کردار است و درمان درد تو به دست اوست.
دیگر روز ، پادشاه پس از ساعاتی انتظار ، همان چهره ای را که در عالم رویا دیده بود ، در برابر قصرش به جای آورد و به گرمی او را مورد پذیره و نواخت خویش قرار داد.
شه به جای حاجبان خود پیش رفت
پیش آن مهمان غیب خویش رفت
گفت معشوقم تو بودستی نه آن
لیک کار از کار خیزد در جهان
دست بگشاد و کنارانش گرفت
همچو عشق اندر دل و جانش گرفت
سپس پادشاه ، این حکیم را بر بالین کنیزک حاضر کرد. حکیم با معاینه ومشاهده ی رنگ رخسار و علامات وی گفت : آنچه پزشکان مدعی پیشین به او داده اند ، به خطا بود ، زیرا آنان درد حقیقی را تشخیص نداده اند.
گفت هر دارو که ایشان کرده اند
آن عمارت نیست،ویران کرده اند
من اگر پیامبر بودم
شنبه, 14 جولای, 2012من اگر پيامبر بودم، رسالتم شادمانى بود بشارتم آزادى و معجزه ام خنداندن كودكان… نه از جهنمى مى ترساندم و نه به بهشتى وعده ميدادم…تنهامى آموختم انديشيدن را و “انسان” بودن را…
چارلي چاپلين