ناپلئون در ماه مه ۱۸۰۴ توسط سنا به عنوان امپراتور فرانسه شناخته شد و در دوم دسامبر همان سال در کلیسای نوتردام تاجگذاری کرد.
در سال ۱۸۰۵ به اروپا اعلان جنگ داد و هلند، بلژیک قسمتی از پروس، سوئیس و قسمتی از اتریش را ضمیمه خاک فرانسه کرد وبا ۵۰۰۰۰۰هزارنفر به سمت روسیه شتافت ودر جنگ بورودینو روسیه را شکست داد، اما وقتی به مسکو رسید دید که روسها آذوقهها و شهر را سوزانده و فرار کردهاند. امپراتور نتوانست زیاد در آنجا بماند زیرا آذوقه و وسایل گرمایی کمی وجود داشت او با خِفَت عقبنشینی کرد و سربازان قدیمی که در جنگهای بسیاری در رکاب او میجنگیدند مردند و از آن ۵۰۰۰۰۰ هزار نفر فقط ۱۳۰۰۰ نفر باقیماند در این زمان روسیه و اتریش و پادشاهی ایتالیا که حکومتی مستقل در جنوب ایتالیا بود و پروس و سوئد با هم متحد شده و ارتشی بالغ بر ۱ میلیون نفر را تشکیل داده و ناپلئون را در دشت لایپزیک در نزدیکی شهر برلین پایتخت پروس (آلمان قدیم) شکست دادند .از جنگهای مهم ناپلئون که در دشت لایپزیک و نزدیک آنها انجام شد نبرد درسدن بود که در ایالت ساکسونی اتفاق افتاده بود که نبردی بین ناپلئون و روسها، آلمانها، اتریشیها بود و فرمانده آلمانها کارل ون بلوشر بود و با پیروزی ناپلئون همراه بود ولی نهایتا شکست خورد و او را به جزیره البا واقع در جنوب فرانسه در نزدیکی جزیره کرس زادگاه ناپلئون تبعید کردند. او پس از ۱۰ ماه در آنجا ماندن، فرار کرد و به سوی پاریس حرکت کرد تا حکومت را دوباره پس بگیرد در راه آمدن به پاریس یکی ازِ ژنرالهای سابقش که به خدمت دولت جدید درآمده بود سد راه او شد تا اورا گرفته و به پاریس تحویل دهد یا بکشد، فقط چند دقیقه مانده تا شروع جنگ فریادی به گوش رسید این فریاد بناپارت بود که گفت صبر کنید. او جلوی سربازان سابقش آمد و پیراهنش را پاره کرد و گفت من امپراتور شما هستم آیا کسی هست که بخواهد امپراتورش را بکشد درهمین زمان بود که خون سربازان به جوش آمد و اسلحه هایشان را انداخته و فریاد زنده باد امپراتور سر دادند .او سپس حکومت را پس گرفت. در این موقع کشورهای اروپایی پیامی دادند که متن آن اعلان جنگ بود شعار آنها این بود ما با فرانسه جنگ نداریم بلکه با ناپلئون جنگ داریم تا او زندهاست ما نمیتوانیم با آسایش بخوابیم اما مردم و مقامات فرانسه از ته دل به امپراتور عشق میورزیدند، نه تنها او را تحویل ندادند بلکه از او حمایت کرده و منتظر بودند تا امپراتور به آنها دستور بدهد، در این موقع بریتانیاییها ارتشی بالغ بر ۸۰۰۰۰ نفر را به فرماندهی آرتور ولزلی که فرماندهی بسیار شجاع بود عازم شمال فرانسه در منطقه واترلو کردند و پروسها هم به فرماندهی امپراتورشان” گبهارد لبرشت فون بلوشر” که تعداد آنها حدوداً ۸۷۰۰۰ نفر بود به سمت بلژیک حرکت کردند تا با ارتش ولینگتون ادغام و با اتحاد ناپلئون را شکست بدهند در این زمان بناپارت ارتش فرانسه را که حدوداً ۱۲۰۰۰۰ هزار نفر بودند را به سمت بلژیک راند تا مانع از ادغام دو ارتش بریتانیا و پروس شود. او موفق شد این کار را انجام دهد و در لینیارتش پروس را در هم شکست از آن ۸۷۰۰۰ هزار نفر فقط ۳۰۰۰۰ نفر باقیماند (بقیه کشته، زخمی، و فرار کردند) .ولینگتون که این خبر را شنید با ناامیدی در مناطق مرتفع موسوم به مون یا کنار زمینهای زراعی و خانه کشاورزان آنجا سنگر گرفت ، ناپلئون که پروس را شکست داده بود و از پروسها فقط ۳۰۰۰۰ نفر باقیمانده بودند و گریخته و به طرف شمال رفته بودند، یکی از ژنرالهای خود را به نام گروشی را برای تعقیب آنها فرستاد و تأکید کرد تا نابود کردن آنها از تعقیب دست نکشند و با خیال راحت به سمت واترلو رفت تا ولینگتون را شکست دهد اما شب قبل از جنگ باران شروع به باریدن گرفت و حرکت و شلیک توپها را با مشگل بزرگی روبه رو کرد زیرا باروت خیس کار نمیکند و خراب میشود.
ساعت ۱۱ ظهر دو ارتش بریتانیا و فرانسه در مقابل هم قرار گرفتند. با فریاد امپراتور جنگ شروع میشود اما تا غروب آن روز ارتش فرانسه فلج شده و ترس و وحشت در میان سربازان فرانسوی موج میزند. ارتش فرانسه درهم شکسته و همه میگریزند میگویند: فقط یک نفر باقیماند و به جنگیدن ادامه داد و او مارشال نی بود. انگلیسیها او را گرفته و در دادگاه نظامی محاکمه کرده و او در دفاع از خودش فقط یک کلمه گفت: «هر فردی وظیفه دارد برای کشورش» بجنگد. ناپلئون نیز با وجود اصرارهای زیاد مردم مبنی برماندن در مقام امپراتوری و با قول حمایت کردن از او و دوباره جنگیدن این کار را نکرد و خودش را به یک کشتی انگلیسی تسلیم کرد او خود را به انگلیسیها تسلیم کرد به امید اینکه آنها پیشنهاد او را مبنی برزندگی کردن درشهر لندن میپذیرند ،اما به کشتی انگلیسی حامل او به محض ورود به لندن اعلام شد که نباید این موجود جنگ طلب وارد انگلیس شود و پس از تشکیل جلسهای نتیجه این شد که او را به جزیرهای در دریای اطلس به نام هلن مقدس تبعید نمایند. او درسن ۵۲ سالگی و در سال ۱۸۲۱ به علت شرایط بد جسمانی و بیماری درگذشت. جسد او پس از ۱۹ سال بوسیله کشتی ای به فرانسه بازگشت.
برچسب ها بـ ‘امپراتوری’
قدرت مخرب 16
یکشنبه, 4 مارس, 2018ایران و ایرانی 47
چهار شنبه, 26 ژوئن, 2013ایرانیان هرچند در شکستهای خود مقابل بیگانگان استقلال سیاسی خود را از دست می دادند،لیکن چون دارای دانش بیشتر و فرهنگ عالی تری بودند،استقلال روح و فکر خود را نگه داشتند و این شعله آزادی همچنان در سینه آنان پنهان همی سوخت و هر زمان که فرصت می یافت،بر می افروخت و زبانه می کشید.
آرنولد در جایی که از زنده شدن فن نقاشی ایرانی در سده سیزدهم میلادی گفتگو کرده،در باره نقاشی های خزف که در ری کشف شده است،شرح زیر را نوشته:از عجایب فن نقاشی این عصر که در حد خود نزدیک به اعجاز می باشد این است که همان خصوصیات و جزئیات نقاشی عصر ساسانی که امپراتوری ایشان در سده هفتم میلادی از میان رفت دوباره در آن ظاهر می شود.روش و نمونه های باستانی که در محیط زردشتی پدید آمده و پرورش یافته بود،به طرز غریبی در این مدت شش قرن زنده مانده و دوباره در یک محیط اسلامی که به هیچ وجه با مهمترین رشته این فن یعنی تصویر انسان مساعد نبود جلوه می کند،و این نمونه روشنی از احساسات ملی تند و پرشوری است که در تمام مدت دوره های پی در پی که ایرانیان زیر فرمان بیگانگان گذراندند،هیچ گاه در هم نشکست.
هرچه تحقیقات و آگاهی علما در رشته های مختلف علوم عربی و اسلامی و همچنین در تاریخ و فرهنگ ایران پیش از اسلام بیشتر شد،روز به روز این مطلب هم برایشان روشن تر گشت که علوم انسانی و ادبیات عربی به طرز آشکاری با فکر و تجربه ایرانی آمیخته شده،به طوری که درک تحولات تاریخی آنها بدون تحقیق در فرهنگ ایرانی و سیر تاریخی آن میسر نیست.
ارباب تحقیق ملت ایران را در شرق نظیر ملتهای یونان و روم در غرب دانسته اند،یعنی همانطور که فرهنگ یونان و روم تاثیر عمیقی در تمدن ملتهای اروپایی داشته و اساس فرهنگهای ایشان به شمار می رود،همانگونه آثار فکری و فرهنگ ایرانی نیز در ملتهای شرقی تاثیر فراوان کرده و از این راه سهم بزرگی در پیشرفت فرهنگ و تمدن جهانی داشته است.
و همه این ها در شرایطی است که بیگانگان مهاجم در تخریب آثار فرهنگی ما هرچه توانستند کردند اما عشق و تعهد این مردم به حفظ و اشاعه ریشه ای فرهنگی خود نهایت ندارد.
ایران و ایرانی 26
یکشنبه, 21 اکتبر, 2012در زمان ساسانیان نیز در حقیقت ضعف داخلی مقدمه ساز حمله اعراب به ایران گردید.بد نیست به تحقیقاتی که در مورد این مطلب شده بصورت خلاصه توجهی بفرمایید:
در طول یک دهه، مسلمانان موفق به فتح سرزمینهای وسیعی از امپراتوری ایران و روم شده بودند. آنچه بیش از همه چیز شگفتی محققان غربی هنگام مطالعه فتوحات را بر میانگیزد سرعت و موفقیت آن است؛ سنت اسلامی آن را نشانهای از حقیقت ادعای اسلام و هدایت خدا تفسیر کردهاند. مورخین دلایل مختلفی را برای سقوط ساسانیان بیان کردهاند:
- بگفته مورونی دلایل سقوط عبارت بودند از نزاع مذهبی و طبقاتی، فقدان حمایت مردمی، نزاع میان اشراف، بی ثباتی سیاسی، و هزینه جنگهای اخیر طولانی و ناموفق با امپراتوری روم شرقی.
- به گفته هما کاتوزیان تاریخ ایرانیان به کرات نشان داده که هر زمانی که حکومت بدلیل عوامل داخلی و یا خارجی تضعیف میشود جامعه – که معمولا مخالف حکومت است – از سقوط حکومت حمایت کرده و یا خنثی باقی میماند. هما کاتوزیان همچنین معتقد است که ایرانیان خودشان با کمک اعراب فرمانروایان ظالم و ناتوان خود را به زیر کشیدند؛ ساسانیان در جنگهای قادسیه و نهروان خیلی ضعیف ظاهر شده و حتی سران نظامی و شهری یزدگرد هم او را تنها گذاشتند.
- هورانی و روتون از جمله دلایل ضعیف شدن ایران از اپیدمی طاعونو ریچارد فرای از آشفتگی مربوط به جانشینی تخت پادشاهی در ایران نیز نام میبرند.
- آن لمبتون بخشی از دلیل سرعت فتوحات را به ایدولوژی اسلام نسبت میدهد که توده مردم را از طبقه پایینی که در ساختار طبقاتی داشتند رها میکرد.
- به گفته عبدالحسین زرینکوب از جمله دیگر عوامل اختلافات میان طبقات جامعه و عدم هماهنگی میان آنها، باور ایرانیان به سرنوشت و پذیرش شکست، وجود پیروان فرقههای غیرارتدکس و مسیحیان که در دفاع از معابد آتش و خانواده ساسانی اخلال ایجاد میکردند، تنفر مردمی نسبت به طمع و فساد موبدان و دخالتهای آنها در سیاست، جنگهای بیهدف خسرو دوم و تضعیف اقتصادی و سیاسی دولت، و نهایتا ورشکستگی سیاسی و روحانی طبقه حاکمه.
- به گفتهٔ عبدالحسین زرینکوب در پایانِ سلطنتِ نوشروان، ایران وضعی سخت متزلزل داشتهاست. سپاه یاغی بودهاست و موبدان قدرت و نفوذ پیدا کرده بودند و در ریا و تعصب و دروغ و رشوه غرق بودند. سپاهیان و روحانیانِ اواخر دورهٔ ساسانی را پروایِ مملکتداری نبود و جز سودجویی و کامرانی خویش، اندیشهای دیگر نداشتند. پیشهوران و کشاورزان نیز، که بارِ سنگین مخارج آنان را بر دوش داشتند در حفظِ اوضاع سودی گمان نمیبردند، بنابراین مملکت بر لب بحر فنا رسیده بود و یک ضربت کافی بود که آن را به کام طوفان حوادث بیفکند.
- سواتپلک سوکک با مقایسه سرعت فتح ایران و فتح دشوار و طولانی ماوراالنهر، دلیل سریعتر بودن فتح ایران را تفاوت ساختار سیاسی آنها میداند: در ایران تنها یک حکومت مرکزی واحد وجود داشت.
- در رابطه با چگونگی نفوذ اعراب به درون ایران تورج دریایی مینویسد که اصلاحات قباد یکم و خسرو یکم لشکر را به چهار بخش تقسیم کرده و هر کدام را در یک مرز از امپراتوری قرار میداد. به همین دلیل شکست هرکدام از لشکرها مرکز ایران را بدون دفاع میگذاشت.
- از طرف دیگر عباس میلانی تصویری پویا از ایران قبل از ورود اعراب ارائه میدهد که ویژگی اصلی آنها پذیرا بودن فرهنگهای دیگر و اخذ و بومی سازی هر آنچه در آن فرهنگها مفید بودهاست. میلانی شکست ایرانیان را به جنگهای طولانی خونین نسبت میدهد و معتقد است که پس از اتمام مقاومت نظامی، ایرانیان به مقاومت فرهنگی رو آوردند.
- دلایل حمله اعراب در بخش بالا پوشش داده شدهاست. دلایل موفقیت نهایی مسلمانان نیز عزم و سازمان یافتگی، اثر مذهب بر روحیه آنها، توانایی استخدام و همکاری با نیروهای جدید در هنگام گسترش و تحرک بیشتر ذکر شدهاست.
- عبدالحسین زرینکوب بجز ذکر گرسنگی و فقر اعراب و نیرویی که به مهاجمان میداده مینویسد که برای مسلمانان کشته شدن در هنگام جنگ بسیار از نظر مذهبی باارزش بوده، چنانچه سربازان خود را کشته شده در راه گسترش اسلام میدیدند و بهشت را تضمین شده.
- دوکر و سپیلوگل از جمله عوامل دیگر موفقیت اعراب را اتحاد آنها تحت حکمرانی جانشینان محمد میدانند که باعث شد انرژیای که بر علیه هم استفاده میکردند را بصورت جهت دار بر علیه امپراتوری ایران و روم استفاده کنند.
خوشبختی
دوشنبه, 24 ژانویه, 2011پادشاهی که یک کشور بزرگ را حکومت می کرد، باز هم از زندگی خود راضی نبود؛ اما خود نیز علت را نمی دانست.
روزی پادشاه در کاخ امپراتوری قدم می زد هنگامی که از آشپزخانه عبور می کرد، صدای ترانه ای را شنید، به دنبال صدا، پادشاه متوجه یک آشپز شد که روی صورتش برق سعادت و شادی دیده می شد.
پادشاه بسیار تعجب کرد و از آشپز پرسید:چرا این قدرشاد هستی؟
آشپز جواب داد: ‘قربان، من فقط یک آشپز هستم، اما تلاش می کنم تا همسر و بچه ام را شاد کنم.
ما خانه ای حصیری تهیه کرده ایم و به اندازه کافی خوراک پوشاک داریم.
بدین سبب من راضی وخوشحال هستم……..
پس از شنیدن سخن آشپز، پادشاه با نخست وزیر در این مورد صحبت کرد.
نخست وزیر به پادشاه گفت: قربان، این آشپز هنوز عضو گروه 99 نیست!!
اگر او به این گروه نپیوندد، نشانگر آن است که مرد خوشبختی است.
پادشاه با تعجب پرسید: گروه 99 چیست؟؟؟
نخست وزیر جواب داد: اگر می خواهید بدانید که گروه 99 چیست،این کار را انجام دهید:
باید در مقابل در خانه آشپز یک کیسه با 99 سکه طلا بگذارید. به زودی خواهید فهمید که گروه 99 چیست !!!
پادشاه بر اساس حرف های نخست وزیر فرمان داد یک کیسه با 99 سکه طلا را در مقابل در خانه آشپز قرار دهند.
پس از انجام کارهاآشپز به خانه بازگشت و در مقابل در، کیسه را دید. با تعجب کیسه را به اتاق برد و باز کرد
با دیدن سکه های طلایی ابتدا متعجب شد و سپس از شادی آشفته و شوریده گشت .
آشپز سکه های طلایی را روی میز گذاشت و آنها را شمرد. 99سکه؟؟؟
آشپز فکر کرد اشتباهی رخ داده است. بارها طلاها را شمرد؛ ولی واقعاً99 سکه بود!!
او تعجب کرد که چرا تنها99 سکه است و 100 سکه نیست!!!
فکر کرد که یک سکه دیگر کجاست و شروع به جستجوی آن سکه کرد. اتاق ها و حتی حیاط را زیر و رو کرد؛
اما خسته و کوفته و ناامید به این کار خاتمه داد.
آشپز بسیار دل شکسته شد و تصمیم گرفت از فردابسیارتلاش کند تا یک سکه طلایی دیگر بدست آورد
تا دیروقت کار کرد. به همین دلیل صبح روز بعد دیرتر از خواب بیدار شد و از همسر و فرزندش انتقاد کرد که چرا وی را بیدار نکرده اند!!! آشپز دیگر مانند گذشته خوشحال نبود و آواز هم نمی خواند؛ او فقط تا حد توان کار می کرد!
پادشاه نمی دانست که چرا این کیسه چنین بلایی برسر آشپز آورده است و علت را از نخست وزیر پرسید.
نخست وزیر جواب داد: ‘قربان، حالا این آشپز رسماً به عضویت گروه 99 درآمد!!!
اعضای گروه 99 چنین افرادی هستند: آنان زیاد دارند،اما راضی نیستند…..