نقل است که ذوالنون نزدیک برادری رفت از آن قوم که در محبت مذکور بودند،او را به بلایی مبتلا دید.
گفت:دوست ندارد حق را هرکه از درد حق الم یابد.
ذوالنون گفت:لکن من چنین گویم که دوست ندارد او را هرکه خود را مشهور کند به دوستی او!
عطار نیشابوری
نقل است که ذوالنون نزدیک برادری رفت از آن قوم که در محبت مذکور بودند،او را به بلایی مبتلا دید.
گفت:دوست ندارد حق را هرکه از درد حق الم یابد.
ذوالنون گفت:لکن من چنین گویم که دوست ندارد او را هرکه خود را مشهور کند به دوستی او!
عطار نیشابوری
مه گرفته خانه قلب مرا
سوگ خود دارد،دل ویرانه ام
در غبار خاطرات پشت سر
آتشی بودم،کنون حاکسترم
در خم آن کوچه های تنگ و تار
می دویدم من به دنبال دلم
کاش چشمی در پی من می دوید
تا برآرد روح و جان در گلم
سایه ای از عاشقی هرگز ندید
روح جویا و تن صاحبدلم
ای خدا چندی ز عمرم مانده است
رحمتی کن تا که خود بیرون برم
زین جهان رنگ رنگ پر فریب
با دلی آرام و فارغ از الم
ما برای مهرورزی،آمدیم
پس چرا اینگونه آمد بر سرم؟
من سیه دل،یار افسرده،کنون
آرزو دارم از این عالم ،روم
سایه ات را از سر من کم نکن
گر تو رانی،من کجا راهی شوم؟
ای روح جان من ،برخیز و باده ده
این شمع مرده را،نوری دوباره ده
در راه زندگی،پشت و پناه من تویی
گرچه فسرده ام،دل را تو جلوه ده
در بستر الم،آرام غنوده ام
ای چشمه صفا،آبی به تشنه ده
در بستر زمان،گردیده ام چه زار
ای ساقی جهان،جامی زمی بده
از رمز و راز خود،با ما سخن بگو
از عمق جان خود،کامی به من بده
تو مشعل امید،در راه پر زغصه ای
ای توشه امید،ما را امان بده