برچسب ها بـ ‘آیینه’
دوشنبه, 11 ژانویه, 2021
آهسته ميآيي آهسته آهسته
انگار گامت را دست زمان بسته
آهسته ميآيي از آن عقيق سبز
با يك جهان آواز خاموش و دلخسته،
نشكفته يعد از تو آئينه در چشمم،
پيداست عهدش را با تو نشكسته
گل ميكند خورشيد از پلك نمناكم
وقتي تو ميآيي در خوابم آهسته
همراه من هستي در خواب و بيداري
همراه تو هستم چون سايه پيوسته
وسوم: آهسته, آیینه, پلک, دلخسته, سایه, عقیق
منشورة في از دیگران | بدون نظر »
دوشنبه, 30 جولای, 2018
زخم هاي كهنه اي برتن شديم
عاقبت با عشق هم دشمن شديم
فكر مي كرديم طوفان زاده ايم
دل به درياي صداقت داده ايم
ساقه احساسمان خشكيده بود
حرفهامان مبهم و پيچيده بود
آنچه مي گفتيم خوابي بود وبس
طرح بيرنگ سرابي بود وبس
باز هم نان جاي ايمان راگرفت
فاصله سيلي شد و جان راگرفت
دست هايي خالي و اميدوار
بار ديگر چشمهايي اشك بار
بازقلبت سنگ شد ديدي رفيق
پاي مردي لنگ شدديدي رفيق
مرهم دريا شدن شوخي كه نيست
ناجي فرداشدن شوخي كه نيست
ما ميان خواب و رويا گم شديم
سوگوار قصه مردم شديم
دست ما آيينه بود و آفتاب
يك دل بي كينه بود و آفتاب
كاشكي يك لحظه منطق داشتيم
از سياهي دست بر مي داشتيم
وسوم: آفتاب, آیینه, پیچیده, دریا, زخم, سنگ, سوگوار, صداقت, طوفان, عشق, لنگ, مبهم, مرهم, منطق, ناجی
منشورة في از دیگران | بدون نظر »
شنبه, 22 جولای, 2017
وقت آن نرسیده که بشریت را به ظهور برسانیم و متجلی اش کنیم و یک انسان مطلوب الهی را به جهان معرفی کنیم؟
ماییم که اصل شادی و کان غمیم
سرمایه دادیم و نهاد ستمیم
پستیم و بلندیم و کمالیم و کمیم
آیینه زنگ خورده و جام جمیم
انتخاب با خود ماست و مسئول هرچه پیش آمده و خواهد آمد،خودمانیم.
اگر ایرانی این را نتواند،هیچکس دیگر در جهان از عهده این مهم برنمی آید.
تاریخ گواهی می دهد که مردم سایر جهان،یا یکسره بنده مادیات هستند و یا در اندیشه روحانیت و معنویت محض. تنها ایرانی است که گاهی این است و گاهی آن! چرا در لحظه ،هردو نباشیم؟!
این تکلیف ماست و ما این را به جهان مدیونیم. به خود آییم تا بتوانیم دنیا را به خود آوریم!
وسوم: آیینه, ظهور, کان, متجلی, مدیون, معنویت
منشورة في شخصی | بدون نظر »
دوشنبه, 15 فوریه, 2016
هر چند که در کوی تو مسکین و فقیریم
رخشنده و بخشنده چو خورشید منیریم
خاریم و طربناک تر از باد بهاریم
خاکیم و دلاویز تر از بوی عبیریم
از نعره مستانه ما چرخ پر آواست
جوشنده چو بحریم و خروشنده چو شیریم
از ساغر خونین شفق ،باده ننوشیم
وز سفره رنگین فلک، لقمه نگیریم
بر خاطر ما گرد ملالی ننشیند
آیینه صبحیم و غباری نپذیریم
ما چشمه نوریم، بتابیم و بخندیم
ما زنده عشقیم نمردیم و نمیریم
هم صحبت ما باش که چون اشک سحرگاه
روشندل و صاحب اثر و پاک ضمیریم
از شوق تو بی تاب تر از باد صباییم
بی روی تو خاموش تر از مرغ اسیریم
آن کیست که مدهوش غزلهای رهی نیست ؟
جز حاسد مسکین که بر او خرده نگیریم
وسوم: آیینه, اشک سحرگاه, اضداد, باده, پاک ضمیر, حاسد, دلاویز, رهی معیری, شفق, طربناک, غبار, فقیر, گرد ملال, مدهوش, مسکین
منشورة في از دیگران | بدون نظر »
شنبه, 8 آگوست, 2015
عاشقی رسمی و آدابی دارد
به زلالی آب
به پاکی ابر
و به شیرینی رویا
عاشق را کاری با دنیا نیست
هرچه هست،عشق است و معشوق
عاشق اهل فریب دادن نیست
فریب که و برای چه؟
معشوق آینه دل عاشق است
عاشق جز معشوق به چیزی نمی اندیشد
این را بدان
عشق راستی است و مستی
آدم مست هرگز در پی فریب کسی نیست
وسوم: آداب, آیینه, دنیا, عاشقی, فریب, مستی, معشوق
منشورة في شخصی | بدون نظر »
یکشنبه, 27 اکتبر, 2013
مهربانی ساده است؛ ساده تر از آنچه فکرش را بکنی
کافی است به خودت ایمان داشته باشی و به معجزه مهر…
کافی است به دستهایت فرمان دهی تا به جای تنبیه،
آرام بر سر کودک سرکش کشیده شوند و موهایش را قلقلک دهند.
کافی است به چشم هایت بیاموزی که چشم آیینه روح است
و عشق و مهربانی را می توان با نگاه در تمام عالم پراکند.
کافی است به دلت یادآوری کنی همیشه دل هایی هستند
که درد امانشان را بریده و احتیاج به همدلی دارند.
کافی است به گوشهایت یاد دهی که می توانند سنگ صبور باشند،
حتی اگر صبوری سنگین شان کند.
کافی است یاد بگیری انسان بودن فقط زنده بودن نیست.
باید زندگی کرد و زندگی چیزی جز مهربانی و عشق ورزیدن به آفریده های خداوند نیست.
وسوم: آیینه, ایمان, تنبیه, روح, ساده, سنگ صبور, قلقلک, گوش, معجزه, مهربانی, همدلی
منشورة في از دیگران | 2 نظرات »
دوشنبه, 11 ژوئن, 2012
آنها که طلبکار خدایید خدایید
بیرون ز شما نیست شمایید شمایید
چیزی که نکردید گم از بهر چه جویید
اندر طلب گم نشده بهر چرایید
اسمید و حروفید و کلامید و کتابید
جبریل امینید و رسولان سمایید
در خانه نشینید و مگردید به هر سوی
زیرا که شما خانه و هم خانه خدایید
ذاتید و صفاتید گهی عرش و گهی فرش
در عین بقایید و منزه ز فنایید
خواهید که بینید رخ اندر رخ معشوق
زنگار ز آیینه به صیقل بزدایید
(مولوی)
وسوم: آیینه, اسم, بقا, جبریل امین, حروف, ذات, رخ, رسولان, زنگار, صفات, صیقل, طلبکار, عرش, فرش, فنا, کتاب, کلام, معشوق, مولوی
منشورة في از دیگران | بدون نظر »
دوشنبه, 2 آوریل, 2012
من همان رهگذر باغ شقایق هستم
که گلی چیدم از این باغ،ولی
دل خود را به دمی گم کردم
و در این باغ به دنبال دلم می گردم
من سبویی دارم
که به اندازه دریای ادب جا دارد
من گلی چیدم از این باغ که خود
بوی صدها گل رعنا دارد
عطر یاس و سمن و بوی شقایق دارد
از همین روست که گلم،این همه عاشق دارد.
من به پرواز کبوتر ،به نگاه آهو
به غزلهای قناری
من به فریاد قناری، به سبک بالی باد
من به شبهای پر از راز و نیاز
من به اینها همه عادت دارم
من به هنگام اذان بلبل
سر گلدسته گل می روم از بستر
و بر آب لبت با عشق وضو می گیرم
و به محراب غزل رقص کنان می گریم
و سپس می آیم، سر صبحانه عشق
من به صبحانه نان و غزل و آیینه عادت دارم.
من به سو سوی ستاره
به تنهایی گل
من به لبخند پر از معنی ساده
به صفای دل دوست که همه چیزم از اوست.
من به اینها همه عادت دارم.
باورم نیست که باغچه ی سبز وجود
علف هرز جدایی
با چنین بی رحمی
سبد پر گل را به خزان بفروشد
باورم نیست که در کوچه عشق
یاد و طاق سخن دوست که گفت:
دوستی می ماند
پاک و بی آلایش
مثل یک برگ سر شاخ درخت
مثل یک موج به روی دریا
مثل یک شاخه گل
مثل یک تنگ بلور
دوستی آن است که در کنگره دوستی ها
وقت همبستگی و وحشت و درد
مثل آب، می کند آتش دلهای پریشان را سرد.
دوستی آن نیست که همچون شرر
لحظه ای می آید لحظه ای می غرد لحظه ای دیگر نیست.
دوستی قلبی دارد که به اندازه دریاهاست
و به پاکی پر چلچله هاست.
و در آن گوهر ناب و صدفهای فراوان دارد.
او به این شعر من ایمان دارد.
این حدیث عشق است و حدیث پاکی
و حدیث دل غم دیده ماست.
دوستان، شعر مرا در گذرگاه زمان یاد کنید
تا دلی را به همین گفتن خاطره ها شاد کنید.
دل من دوری دلهای شما نتواند.
دست من بر در این خانه همی می ماند
چشم من قصه احوال شما می خواند
ودلم تا ابد یاد شما می ماند.
وسوم: آهو, آیینه, اذان بلبل, باغ شقایق, باغچه, تنگ بلور, چلچله, حدیث عشق, خزان, رعنا, رهگذر, سبو, سمن, غزل, قناری, کبوتر, کنگره, گلدسته, محراب غزل, وضو, یاس
منشورة في از دیگران | 3 نظرات »