خانه دوست كجاست؟
در فلق بود كه پرسيد سوار
آسمان مكثي كرد
رهگذر شاخه نوري كه به لب داشت
به تاريكي شنها بخشيد
و به انگشت نشان داد سپيداري و گفت:
نرسيده به درخت،
كوچه باغي ست كه از خواب خدا سبزتر است
و در آن عشق به اندازهي پرهاي صداقت آبي است
ميروي تا ته آن كوچه كه از پشت بلوغ، سر به در ميآرد،
پس به سمت گل تنهايي ميپيچي،
دو قدم مانده به گل،
پاي فواره جاويد اساطير زمين ميماني
و ترا ترسي شفاف فرا ميگيرد
در صميمت سيال فضا، خش خشي ميشنوي:
كودكي ميبيني
رفته از كاج بلندي بالا، جوجه بردارد از لانهي نور
و از او ميپرسي
خانه دوست كجاست؟
**************
و اين هم پاسخي زيبا ازفريدون مشيري در جواب شعر سهراب
من دلم ميخواهد
خانهاي داشته باشم پر دوست
کنج هر ديوارش
دوستهايم بنشينند آرام
گل بگو گل بشنو
هرکسي ميخواهد
وارد خانه پر عشق و صفايم گردد
يک سبد بوي گل سرخ
به من هديه کند
شرط وارد گشتن
شست و شوي دلهاست
شرط آن داشتن
يک دل بيرنگ و رياست
بر درش برگ گلي ميکوبم
روي آن با قلم سبز بهار
مينويسم اي يار
خانهي ما اينجاست
تا که سهراب نپرسد دگر
خانه دوست کجاست؟
برچسب: بلوغ, بهار, بوي گل سرخ, سپيدار, سهراب, شاخه نور, شفاف, فريدون مشيري, فلق, قلم سبز, كنج
سلام
من هم دلم می خواهد چنین خانه ای داشته باشم و بی صبرانه منتظر رسیدن چنان روزی هستم.
سلام
فکر کنم چنین خانه ای به آسونی بدست نیاد.
سلام
دوستانی دارم که در خانه دل همدیگر جا داریم و من خیلی دوستشان دارم و خدا را به خاطر دوستان خوبم سپاسگزارم.