در اندرون من شوريده،آتشي كشد شعله
كه پرتوي بنمايد،به مردم سفله
من آرزوي بهاران،به جان خود دارم
چه قصه ها كه بگويند،از اين خزان پر غصه
من اندرون دل خود،چه ناله ها دارم
كجا سر دهم آواز،چو مي شوم سخره
در اندرون من خسته دل چه غوغايي است
كه من خموشم و او به دلبري شهره
به شوق گوشه نشيني،به حق كنم لابه
نه آنكه شهره شوم در عطارد و زهره
برچسب: اندرون, بهاران, پرتو, خزان پرغصه, زهره, سخره, سفله, شعله, شهره, شوريده, عطارد, غوغا, لابه