وای بر من،وای بر تو،وای بر ما
این همه مکر و دغل در کار یکدیگر چرا؟
آدمیت ،کمترین تکلیف بر انسان بود
پس گریز از این امانت،با دلی سنگین چرا؟
جان من،یاران ما در عسرت و درد و غمند
این همه بی دردی و دوری از یاران،چرا؟
گر خدا در روح ما از نفس خود سهمی گذاشت
پس فروش گنج روحت با ید شیطان چرا؟
این جهان جز معبد غم خوردن یاران نیست
از رفیقان دور بودن،همدلی با رهزنان دل چرا؟
برچسب: آدمیت, امانت, تکلیف, رهزنان دل, عسرت, گریز, گنج روح, معبد, مکر و دغل, ید شیطان
سلام؛
واي بر ما واي بر اين روزگار بس پليد
اين دل من نمييابد امان
تا به قول مولاناي عشق
او بيابد اصل خويش
روزگار وصل خويش
واي بر ما…
واي بر اين دل عصيان زده
دل كجا زندان كجا؟
ما ز بالائيم اما بالا كجا؟
ما زدريائيم اما دريا كجا؟
واي بر ما
اين دل من نمييابد امان
تا نيايشوار در يك نيمهشب
بگويم با خدايم حديث آرزومندي
و او گويد مرا بنده
تو واثق شو به الطاف خداوندي
دوست دارم روزگاري كه
نه نخوانم؛
غرقه گردم من
در آيهي بيپايان حافظ كه ميگويد:
دعاي صبح و آه شب كليد گنج مقصود است
شوم مستغرق در بحر مولانا كه مجنونوار ميگويد:
چراغي بردار گرد شهر
در ميان پس كوچه ها و معبرها
گهي نالان و گه خندان
گهي خسته گهي شادان
گهي اميد و گهي نااميد
صدا كن انسان عاشق را
صدا كن انسان عاشق را
واي برما
…